~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۴ مطلب در آذر ۱۳۸۸ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۸۸، ۰۶:۱۱ ب.ظ
هرگاه قلبت از تبعیض به ستوه آمده بود، به کوهستان برو و خدا را فریاد کن...                                               "هنوز هم جای امیدواری هست؟..." پاسخت را زودتر از آنچه که فکر میکنی میدهد که                                            "..اری هست!!!"       پ.ن.۱. تصمیمات زیادی داشتم... روزای خوبی رو نمیگذرونم... امتحانا رو گند میزنم... دارم نقض چیزایی رو میبینم  که در مورد خیلیا به یقین رسیده بودم... و با وجود اینکه خیلی از این مسائل به من هیچ ربطی نداره ولی تمام افکارم رو بهم ریخته!... و بازم نباید چیزی گفت... پ.ن.۲. به حرفات رسیدم... که از یه دوست خوردن یعنی چی... به یه پسر فروخته شدن یعنی چی... معذرت اگه اون لحظه مسخره ت کردم! کاش همیشه میشد دوست خوبی بود... ولی خیلیا نمیتونن ارزششو درک کنن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۸۸ ، ۱۸:۱۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۸۸، ۰۹:۵۴ ق.ظ
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد تا در پی نیستی و هستی گذرد                                                    می نوش که عمری که اجل در پی اوست                                                     آن به که به خواب یا به مستی گذرد...     پ.ن.۱. آن به که به خواب یا به مستی گذرد... پ.ن.۲. آن به که به خواب یا به مستی گذرد... پ.ن.۳. آن به که به خواب یا به مستی گذرد...   خدافظ نیشابور عزیزم! با اینکه شهری که همیشه بودی دیگه نیستی... با اینکه تحملت تو این ۱۰ روز از همیه سخت تر بود... با اینکه سرد بودی... خیلی سرد... ولی دوستت دارم... تمام جلسات دراویش رو... دف زدن کنار مقبره ی خیام رو... رقص صوفیانه تو خانقاه هاتو... حتی اگه ندیده باشم هم دوستت دارم... ولی باید دور باشم ازت.. از تو و مردمای سخت و کوهستانی... شاید من زیاد دریایی شدم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۸۸ ، ۰۹:۵۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۸۸، ۰۹:۱۸ ق.ظ
با توام ای لنگر تسکین!ای تکان‌های دل!ای آرامش ساحل! با توام ای نور!ای منشور!ای تمام طیف‌های آفتابی!ای کبود ِ ارغوانی!ای بنفشابی! با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین! با توامای شادی غمگین‌! با توامای غم!غم مبهم! ای نمی‌دانم!هر چه هستی باش! اما کاش...نه، جز اینم آرزویی نیست:هر چه هستی باش!اما باش!   قیصر... پ.ن.۱. جهت گیری های سیاسی من -حالا هر چی میخواد باشه- هیچوقت مستقیما داخل این وبلاگ نخواهد شد... استفاده از رنگ ها و شعر ها همگی جنبه ی مثبت دارن!خواننده عاقل باشه...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۸ ، ۰۹:۱۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۸۸، ۰۷:۴۲ ق.ظ
دنیا که شروع شد زنجیر نداشت.خدا دنیا را بی زنجیر  آفرید. آدم بود که زنجیر را ساخت شیطان کمکش کرد. دل زنجیر شد عشق زنجیر شد دنیا پر از زنجیر شد و آدمها همه دیوانه زنجیری. خدا دنیای بی زنجیر می خواست نام دنیای بی زنجیر بهشت است. امتحان آدم همینجا بود دست های شیطان از زنجیر پر بود خدا گفت:زنجیرت را پاره کن شاید نام زنجیر تو عشق باشد. یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد نام اورا مجنون گذاشتند. مجنون اما نه دیوانه بود نه زنجیری.این نام را شیطان بر او گذاشت. شیطان آدم را در زنجیر می خواست. لیلی مجنون را بی زنجیر میخواست. لیلی می دانست خدا چه می خواهد. لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند. لیلی زنجیر نبود. لیلی نمی خواست زنجیر باشد. لیلی ماند:زیرا لیلی نام دیگر آزادی است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۸۸ ، ۰۷:۴۲
خانوم سین