~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی» ثبت شده است


دختر زیبای جنگل های آرام شمال!

از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟


آستینت را که بالا داده بودی دیده اند

خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو را


چشمهایت را مراقب باش، می ترسم سگان

عاقبت در آتش اندازند آهوی تو را


کاش جای زندگی کردن در آغوشت، خدا

قسمتم می کرد مُردن روی زانوی تو را...




پ.ن.1. شعر از "ناصر حامدی"... تایتل صائب... عکس هم که خودمم؛ سالن مطالعه دانشکده، در حال خوندن برای کوئیز شیمی عمومی 1، ترم 2 کارشناسی... با گل های درخت شیشه شور...


پ.ن.2. بعد از 6 سال، اولین پاییزی که دارم خونه میگذرونم... ینی الان باید تو اون خوابگاه خراب شده میبودم و وسائلی که از انبار تحویل گرفتم تو اتاق و کمد میچیدم. نه پشت ماشین تایپ Asus نشسته باشم و همه ش نامه ی اداری به مدیرکل محترم دفتر فلان و فلان و فلان بنویسم و آرشیو کنم. هوای الان بابلسر باید فوق العاده باشه. 


پ.ن.3. یک دختری هست، که کَشیِر یکی از هایپرمارکت هاییه که معمولا ازونجا خرید میکنم. و هر بار منو میبینه یک چیزی برای تعریف پیدا میکنه... "وای چقد لاکاتون خوشگله. چطوری طراحیش کردین؟ " یا "وای چقد رنگ رژتون قشنگه. مارک و شماره ش چیه؟". و نمیدونم میدونه که من همونی ام که دفعه ی پیش ازم سوالو پرسیده یا نه... اما خیلی حس خوبی میده به آدم. اینکه یه نفر به همون چیزی دقت میکنه که تو وقت زیادی براش میذاری.


پ.ن.4. برای خرید کتابهای سه ماهه سوم سال 94 ، باید "بار هستی " رو تموم کنم. و دو ماهه این کتاب تموم نشده... امروز تکنیک جدید زدم. ینی مثل یک قصه گو که داره پشت رادیو قصه میگه، کتابو گذاشتم و بلند بلند برای خودم خوندم. سعی کردم صدای هر شخصیت رو متفاوت اجرا کنم... مکث ها، بغض ها، خنده ها و تمسخر ها... حداقل باعث شد سرانه مطالعه م بره بالا به همین بهانه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۸
خانوم سین