~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۲۲ مطلب در اسفند ۱۳۸۷ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

جمعه, ۳۰ اسفند ۱۳۸۷، ۰۸:۳۱ ب.ظ
آرزویم اینست نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه ی هر روز , هرلحظه تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را میخواهد وبه لبخند تو از خویش رها میگردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت میخواهد....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۸۷ ، ۲۰:۳۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۳۰ اسفند ۱۳۸۷، ۰۸:۲۹ ق.ظ
خیلی فکر کردیم اسم امروزو چی بذاریم! نه اول فروردین بود نه ۲۹ اسفند! به هر حال خیلی ساده شروع شد!حتی توپ هم صدا نکرد! صدای نقارخونه ی حرم رو هم نشنیدیم!بعدش بهشت فضل... خونه ی بابابزرگ... شب نشینی خونه ی عمه فاطمه! پ.ن.۱. "درسا" اولین نوروزه که کنار ماست!پ.ن.۲.و ان یکاد الذین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۸۷ ، ۰۸:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۸۷، ۰۸:۴۶ ق.ظ
ساعت حدود ۱۰ بود! سامان کنارم بود! داشتم واسش وبلاگ میساختم! مامان گفت:"تا موقعی بیداری من رو تختت میخوابم! خواستی بیای بگو تا من پاشم" . . . ساعت ۱۲ رفتم آب بخورم که دیدم سامان رو تختش نیست! رفتم تو هال دیدم رو مبل خوابیده تا مامانو بیدار نکنه! پ.ن.۱. همیشه میگم سامان دختر مامانمه! الان من پای کامپیوترم و سامان پابه پای مامان داره کار میکنه! پ.ن.۲. سال نو مبارک!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۸۷ ، ۰۸:۴۶
خانوم سین

http://www.babolsarcity.blogfa.com/post-13.aspx

سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۸۷، ۱۱:۲۵ ق.ظ
بارون یکریز... آتیش داغ... کنار آب... رقص دور آتیش با آهنگ محلی... پریدن از صف آتیشا به امید گرفتن سرخی... عاشق این رسمام! خدایا ممنون!    پ.ن.۱. از صبح خونه تکونی داشتیم! آخه یه دختر خونه ی باباش چقدر باید کار کنه مگه؟ پ.ن.۲. امشب "عروس بینون" دعوت بودیم! مدل جدیده دیگه! پسرو داماد میکنن بعد میگن "ساعت ۵ الی ۶ بیاین با عروسمون آشنا شین!" عجب عروسی بود! همسن من! پ.ن.۳. هیچ چهارشنبه سوری مثل اون سالی نیست که باغ آقای جلیلی بودیم! یا عید ۲ سال پیش کنار "آب حمید آباد"!(!) پ.ن.۴. و ان یکاد الذین... پ.ن.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۸۷ ، ۱۱:۲۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۸۷، ۱۰:۱۸ ق.ظ
طی یه اشتباه ۳۵۰ تا مخاطب موبایلم حذف شد! شاید بهونه بود ولی کلی گریه کردم! معلوم نیست چقدر طول بکشه دوباره جمع آوری شن! پ.ن.۱. با اینکه زیاد اهل شعر خوندن نیستم ولی با این یکی حال کردم. حین بازدید از یه سررسید قدیمی به چشمم خورد: من به تو خندیدم چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی!پدرم از پی تو تند دوید و نمیدانستی باغبان پدر پیر من است! من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم! بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک... دل من گفت برو چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را و من رفتم و هنوز سال هاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض نگاه تو، تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان، غرق این پندارم "که چه میشد که اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت؟"   پ.ن.۲. خیلی خوبه که ضد یه چیز رو بگی! مثل این شعر! مثل کتاب "شب سراب"  که تو جواب "بامداد خمار" نوشته شد! پ.ن.۳. بعد از ظهر خرید داریم!با ساجده!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۸۷ ، ۱۰:۱۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۸۷، ۰۷:۴۲ ب.ظ
واسه یه مانتو کل مشهدو گشتم! از صبح تا ساعت ۷ بعدازظهر٬... فکر نمیکردم اینقدر بدپسند باشم!   پ.ن.۱. خیلی بد رانندگی میکنن! آخه مشهد شد جای زندگی؟ دیوونگیه! پ.ن.۲. فردا یه میتینگ دعوتم! با دوستان دبیرستان... اول کافی شاپ بعد هم شام بیرون! احتمالا برم ولی زیاد نمیمونم! اعصابشو ندارم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۸۷ ، ۱۹:۴۲
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۸۷، ۰۷:۵۸ ب.ظ
روز خوبی بود! از صبح خونه تکونی...  بعدش سینما با مطهره و مریم... شب نشینی خونه ی عمه (طبق معمول)...   پ.ن.۱. کتاب "دو نیمه ی سیب" رو خوندم! گریه هم کردم به خاطرش ولی توصیه نمیکنم بخونین!پ.ن.۲.امشب تو خیابون شهر خودم احساس بدی داشتم! نگاهها همه غریبه بودن! پ.ن.۳. دوستم -مریم- (دوران دبیرستان) رو دیدم! ازدواج کرده بود... پ.ن.۴. "مرغ" مامانم بهم نمیسازه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۸۷ ، ۱۹:۵۸
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۸۷، ۰۷:۲۱ ق.ظ
به کوری چشم حسودان و بدخواهان  و بد اندیشان سالم و سلامت رسیدم خونه! هنوز یه ساعت نشده! "ترنم" و "تبسم" مامان بزرگشونو دیدن!   پ.ن.۱. سال خوبی پیش رومه! مطمئنم! پ.ن.۲. و ان یکاد الذین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۸۷ ، ۰۷:۲۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۸۷، ۰۷:۲۷ ب.ظ
فردا برمیگردم! اونطوری که دلم میخواست نشد ولی امروز عالی بود! آز شیمی که کلی خنده شد!کلاس زبان -کارآفرینی- رو که مجبور شدم نرم واسه ویرایش یه مصاحبه برای آقای ب.خ. کلاس شیمی آلی هم خوش گذشت! دیدن جفت دانشجوهایی که به بهانه ی انجمن با هم میشینن و دو نفری از قشنگی های تبریز حرف میزنن!   پ.ن.۱. "ترنم" و "تبسم" با من برمیگردن خونه! خیلیا هستن که با دیدنشون خوشحال میشن... پ.ن.۲. دکتر رعیتی -استاد زبانمون- گفت که اگه میخوای میتونی دیگه سر کلاس نیای! فقط امتحانو بده! حیف که سر کلاسای زبان -هرچقدر هم فارسی محور- حال میکنم! پ.ن.۳. و ان یکاد الذین...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۸۷ ، ۱۹:۲۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۸۷، ۰۶:۳۸ ب.ظ
امروز کلاسای زبان کارآفرینی برگزار شد! کلاسای خوبی ه! مثل ترم پیش! رفتیم خیابون و عیدی گرفتم! واسه سعید و سامان! اسپری ای که واسه مامان کاندید کرده بودم نبود! دارم برمیگردم خونه...   پ.ن.۱. شب های بابلسر... میدون گل و بازاری که مسافرای دم عید توش میلولن(!)... صدای ماهیگیرا و بوی مزخرف ماهی... پ.ن.۲. نرم افزار ام پی ۳ مو اوردم! تو چمدون پیداش کردم! کلی بهم کارمایه (معادل فارسی انرژی) داد! پ.ن.۳. "نگاه سوم" باز بساطشو پهن کرد! کاش یه جایی هم واسه ما بود! پ.ن.۴. یکی گفت اگه جنسا ارزون شد خوشحال نشین! عواقب رسیدن انتخاباته! پ..ن.۵. "موج سوم" به اونجا هم رسیده؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۷ ، ۱۸:۳۸
خانوم سین