~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
طی یه اشتباه ۳۵۰ تا مخاطب موبایلم حذف شد! شاید بهونه بود ولی کلی گریه کردم! معلوم نیست چقدر طول بکشه دوباره جمع آوری شن! پ.ن.۱. با اینکه زیاد اهل شعر خوندن نیستم ولی با این یکی حال کردم. حین بازدید از یه سررسید قدیمی به چشمم خورد: من به تو خندیدم چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی!پدرم از پی تو تند دوید و نمیدانستی باغبان پدر پیر من است! من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم! بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک... دل من گفت برو چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را و من رفتم و هنوز سال هاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض نگاه تو، تکرار کنان میدهد آزارم و من اندیشه کنان، غرق این پندارم "که چه میشد که اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت؟"   پ.ن.۲. خیلی خوبه که ضد یه چیز رو بگی! مثل این شعر! مثل کتاب "شب سراب"  که تو جواب "بامداد خمار" نوشته شد! پ.ن.۳. بعد از ظهر خرید داریم!با ساجده!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۲/۲۶
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی