~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۹ مطلب با موضوع «بیدارخوابی» ثبت شده است

78- Brussels Sprout

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ

زندگی این روزها در امر و نهی میگذرد! 

کتاب زیاد خوندم که منتظر یک فرصت مناسبم که بیام و براتون بگم. از «چهل سالگی» ناهید طباطبایی که فوق العاده بود... 

ولی فعلا همچنان زندگی در امر و نهی می گذرد!

گوجه نخور! احتمال لب شکری شدن زیاده. 

کرفس نخور! سیستم عصبی رو مختل می کنه.

ویتامین آ مصرف نکن! حتی کرم دست و صورت ویتامین_آ_دار نزن... خطرناکه. 

از پله پایین و بالا نرو. 

بار سنگین بلند نکن. 

کنجد نخور. 

زردآلو بخور. 

روغن زیتون مصرف کن. 

دور و بر بچه های آبله مرغونی نپر!

ندو.

بشین.

استراحت کن!

و من متضاد این هام. 

پله های مدرسه رو همقدم با بچه ها میرم و میام. کوله پشتیم پر از کتاب و لپ تاپ و خوراکی خوشمزه ست. آب هویج میخورم. گوجه فرنگی هم. و کنجد حتی. و کرم مرطوب کننده. و هرچیزی که میگن نباید باشه. 

چون بر اساس درسی که خوندم و اطلاعاتی که دارم در مقابل اونقدر فاکتورهایی که وجود داره تا یک بچه به دنیا نیاد، به دنیا اومدنش یک معجزه محسوب میشه. و معجزه کار خداست. و سپردیمش به خدا. 

گفتیم یک کوچولوی سالم، با چشمای من و دوست داشتنی بودن مهدی میخوایم و در قبالش قول میدیم که تا همیشه هرکاری از دستمون برمیاد برای «آزاده» بودن و « استقلال فکری» ش تلاش کنیم تا همیشه مختار باشه و همیشه انتخاب کنه و هیچوقت تسلیم نباشه. 

قرارداد رو بستیم و تنها کاری که میکنیم براش هرشب سوره ی «والعصر» میخونیم. تا صبور شه. تا اونقدر صبر کنه تا به چیزی که باید برسه! 

و منتظر میشینیم تا یلدا...


پ.ن.1. متضادترین احساسات عالم... استرس... شادی... آرامش... خشم.... که کاش نبود. که چه خوب که هست. که چقد دوستش داریم. که چقد زندگیمون قراره عوض شه. که اگه نتونیم چی؟ 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۶
خانوم سین

77- در حاشیه انتخابات و گروه های فامیلی

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۰ ق.ظ
پ.ن.1. گفت من به دنبال آرامشم. کاری به سیاست ندارم اصلا. 
گفتم اگه تو آدمی هستی که آرامش رو از جهان جدا کردی و جهان رو از مشکلاتش و مشکلاتش رو از انسان های قدرت طلبش و انسان های قدرت طلب رو از سیاست، پس کسی هستی که من به افتخارش کلاهم رو از سرم بر میدارم و ایستاده برات دست می زنم. 

پ.ن.2. گفت بحث سیاسی نکن تا کدورتی پیش نیاد. گفتم کدورت همیشه هست. چیزی که ماهارو کنار هم نگه داشته چیزی مهم تر و باارزش تر ازین کدورت هاست. (و شاید با خودش فکر کرد عشق و علاقه ست... در حالیکه تنها دلیلش خانواده ست! که هر آدمی باید برای خودش یک خانواده داشته باشه. و کاش روزی اونقد شجاع باشیم که هرچیزی که به ما نمی خوره رو بریزیم دور. حتی اگه فامیل نزدیک آدم باشه. مگه دنیا چند روزه که با کسانی وقت بگذرونی که کوچکترین درکی از تو ندارند؟!)

پ.ن.3. زندگی در نباتی ترین شکل ممکن برای خیلی از انسان ها داره میره جلو. نیاز به خوردن، سقفی برای زندگی داشتن و تولیدمثل کردن! نهایت زندگی خیلی از آدمهایی که اطرافمونن همین 3 تاست! تمام برنامه ریزی هاشون. تمام مسافرت ها و ساعت های کاری و پس انداز ها و حرص و جوش زدن ها. برای غذای بهتر، مسکن بهتر و بچه های بیشتر!

پ.ن.4. تو گتسبی بزرگ بود فکر می کنم، یک آرزو کرد شخصیت اول زن داستان. کاملش یادم نیس اما یه همچین چیزایی گفت :« وقتی دیدم بچه م دختره دعا کردم که خوشگل باشه. خوشگل اما خنگ. چون فهمیدن خیلی سخته.» منم دعا می کنم که این کودک درون اگه قراره بفهمه، خداوند صبر بهش بده و جرئت تغییر! حالا یا تغییر خودش یا تغییر افراد اطرافش. و اگه قراره زجر بکشه کاش هیچوقت هیچی نفهمه!
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۰
خانوم سین

76-

جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۳۵ ق.ظ

انسان هایی در زندگی ما حضور دارند که به هر دلیلی «مجبوریم» آن ها را در زندگی خود نگه داریم. 
و این اجبار در حالی است که ما هیچ درکی از منطق آن ها، از احساساتشان، از رفتار و برخوردشان، از نحوه سخن گفتنشان و حتی ار ارزش هایشان نداریم. 

تحملشان می کنیم. چون فامیلند، چون دوستند، چون چند سال است نان و نمک شان را خورده ای.

چون اگه پرتشان کنی از زندگیت بیرون پدرت ناراحت می شود یا زندگی مشترکت را آشفته می کند یا چون خودت احساس می کنی به کسانی نیاز داری که وقتی مردی تشییع جنازه ات خالی برگزار نشود!... 

تمام این آدم ها نگه می داریم. و حقیقتا که ارتباط با این انسان ها یعنی امتحان الهی... 

که خدا ببیند چقدر مسلطی بر اعصابت. 


پ.ن.1. عید دیدنی ها تراکم این افراد را در این 14 روز به اوج خود می رساند. این 14 روز تعطیلی روزهای پرکاری برای ذهن و مغز ماست!

پ.ن.2. رو نمایی امروز کتاب شعر برادرم سعید هم یکی از همین مجالس بود. مراسمی که افراد عامه و افراد ادبی مخلوط شده بودند. فضای تخصصی شعر و دوستی برای افرادی که آخرین شعری که خواندند از کتاب ادبیات دبیرستان آن ها بود. تقابل بین این دو دیدنی بود. 

پ.ن.3. برای آرامش اعصاب در ساعت های آخر شب تجویزی دارید؟ یا همان «پناه بردن بر خدا از شر مردم» کافیست؟

پ.ن.4. لیله الرغائب مبارکتون باشه. سلامت و تندرستی و عاقبت بخیری کلیشه ست. در کنار اینها آرزو می کنم بریم. بریم دورِ دور. ترجیه میدم دور باشم و دلتنگ. تا در درونشون باشم و دل آزرده. 

پ.ن.5. فکر نکنید که من خیلی خودم رو سطح بالا می دونم. جمع هایی هستند که حس می کنم اون فرد سطح پایین علمی و درکی و شعوریشون من هستم. که من امتحان الهی برای اون هام. اما حداقلش اینه که  من این رو حس می کنم!!!!

پ.ن.6. و در بین تمام این شکایت ها، چیزی که زیباست همراهی «مهدی» ست. که «علامت تعجب» نبوده در مقابل این همه حرف. که هیچوقت نگفت «اگه تو با تمام مردم مشکل داری پس مشکل از توئه» یا « من متوجه نمیشم چی می گی!»... و ما شاید یک در هزاران زوجیم :) گاهی یک چالش خیلی سخت و یک مبحث خیلی دشوار رو شروع می کنم فقط برای اینکه باز هم مهدی همراهی کند و من حظ کنم. که چه خوب که کاری ندارد آن فرد کیست و چه نسبتی با کداممان دارد. انگار از یک هفت پشت غریبه صحبت می کنیم :) و چقدر خوب که لازم نیس میخ های آهنین در سر یکدیگر فرو کنیم. و چقدر خوب که روی انسان های اطرافمان تعصبی نداریم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۵
خانوم سین

74- اندر احوالات مردم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ

فکر می کنین که اگه برین، اگه خونتون رو عوض کنین، اگه مستقل بشین آیا تغییری می کنه؟

هیچوقت.

دماغ دراز مردم همیشه تا ناف زندگی شما داخل میشه.

باید همیشه توضیح بدی.

چرا شادی رو دو بار دعوت می کنی اما خاله ی باباتو نه (که هیچوقت دلم نمیخواد باهاش در ارتباط باشم و حداقل این حق رو دارم آدمایی که تو زندگیم هستن رو تا یه جایی انتخاب کنم)

دیشب کی خونه تون بود؟

فردا کی میاد خونتون؟

چرا تو دکوری خونه ت پارچ و لیوان گذاشتی؟

روزایی که شوهرت نیس چرا خونه خودت تنها نمیمونی؟ 

روزایی که شوهرت نیست چرا نمیری خونه ی مامانت؟

نهار بلدی درست کنی؟

نهار چیا درست می کنی؟

چرا رنگ مبلات روشنه؟ تیره می گرفتی بهتر نبود؟

چرا قسمت نشیمن رو لوستر نزدین؟

چه اهمیتی داره براتون؟ چرا باید براتون اصلا حتی ذره ای زندگی بقیه مهم باشه؟ برای من مهم نیس شما چی میخورین، کیا رو مهمون می کنین، چندبار در ماه دور هم جمع میشین، بچه ی چندمتون رو چندماهه حامله این، چند هزارتومن پول اون روسری ابریشم لعنتی رو دادی... 

شما هم کاری نداشته باشین با من.

که تا ساعت 2 با بچه های 10 ساله سر و کله بزنیم و از 2 تا شب با بچه های 50 ساله.

که 10 ساله ها با یک تشر آروم می شن اما 50 ساله ها بعد از اعتراضت تازه شروع می کنن به آه و نفرین و شکایت از نسل امروز و اینکه دیگه احترامی قائل نیستن برای بزرگتر. 

خونه عوض کردن کافی نیست. مستقل شدن شرط نیست. 

مهم نیست کجایین و چی کار می کنین... دماغ مردم همیشه شما را پیدا می کند. 


پ.ن.1. از همین الان سایز دماغ خود را تنظیم کنیم. تا بعدها باعث سردرد  و نگرانی و ناراحتی هیچکس نباشیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۴
خانوم سین

70- عامه پسند

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۰۹ ب.ظ

این روزها دارم خیلی خیلی فرو میرم در عموم مردم. 

مهمونی هایی برای مردم عامه: برای زنانی از طبقات مختلف اقتصادی و اجتماعی و تحصیلی و نگرشی، 

شرکت در اجتماعات و ادارت و شرکت هایی پر از مردم عامه : کارمندانی از طبقات مختلف. 

و چقدر چقدر چقدر این عامی بودن سخت ه. 

من خودم رو آدم متمایزی می دونم. نه ابنکه افتخار کنم به این که چقدر درس خوندم، یا چقدر می تونم کامپیوتر کار کنم، یا چقدر زبان بلدم. 

به خاطر تفکرم. به خاطر فشارهای وحشتناکی که روی ذهن و روان و روحم میاد وقتی تو این جمع ها میشینم...

شاید این تمایز خوب نباشه. شاید باعث بشه که من نتونم با خانم های فامیل یا حتی دوستای همسال خودم ارتباط برقرار کنم ولی عامی شدن خیلی خیلی سخته. خیلی خیلی پایینه. 


پ.ن.1. زنان فامیل ما عموما قشر متوسط جامعه ن. برای من راحته که علاقه ی شدیدشون به طلا، لباس، خونه ی لوکس، مسافرت کیش و مالزی، ماشین شاسی بلند و هر مهمونی یک لباس متفاوت پوشیدن رو بذارم به حساب اینکه متوجه نیستند!!! به اینکه چون در خانه ی پدری سختی های مالی اجتماعی زیادی داشتند، الان که ازدواج کردند و پولی به دستشون میاد (اونم بیشتر از جیب همسر) رو خرج تمام چیزهایی می کنند که کمبودش رو احساس می کنند. برای همین با افتخار می گن :«میدونی؟ من حرص کفش دارم. شاید 20 جفت کفش خونه دارم اما بازم میرم بیرون کفش می خرم» یا مثلا «مراسم عزای مادر شوهر خواهرشه. یک انگشتر فیروزه دیده  رفته اونو بخره برای مراسم» 


پ.ن.2. سطح بعدی ارتباط من مدرسه ست. مدرسه ای که کادرش همه فرهنگی و تحصیل کرده ن. امروز به مناسبت دهه مبارک فجر بازارچه غذا داشتیم. ساعت 11 و نیم بازارچه تموم شد و تنها کسی که سر کلاس رفت من بودم (درس بچه ها خیلی عقب بود). تمام کادر مدرسه طوری غذا رو خوردند و جمع کردند و بردند که من وقتی برگشتم دفتر فقط 5 دقیقه برای هضم ماجرا نشستم یک گوشه. برام خیلی عجیب بود. اون حجم از حرص به غذا تو یک دفتر مدرسه با کلی انسان فرهنگی برای من خیلی عجیب بود. عجیب تر از دعوا سر غذا سر میزهای سلف سرویس عروسی.


پ.ن.3. سطح بالاتر ارتباط من گروه هفت نفره دوستی ماست. هفت نفری که پنج نفرمون دکترند. یک داروساز. سه پزشک و یک دندان پزشک. این ها همسن و سال های منن. که یک جا درس خوندیم. یک شهر. یک فرهنگ. اما متفاوت بزرگ شدیم. متفاوت ازدواج کردیم. و باز هم تمام اون عامیت بین ما هست. هنوز هم بحث «کی انگشتر بزرگ تر طلا رو هدیه گرفته؟» یا «کی بیشترین عکس آتلیه رو داراست» بین ما جریان داره.


عامی شدن سخته.

تنها موندن سخت تر. 

عامی شدن تورو می بره پایین تر از سطحی که هستی. تنها موندن تورو ثابت نگه می داره تو همون سطحی که هستی.  

با یکی حرکت داری اما رو به پایین و با یکی دیگه سکون!


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۰۹
خانوم سین

64

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ
فکت [1] : به هر حال جسم انسان تا 30 سالگی بیش تر رشد صعودی نداره (دیگه نهایت رشدی که ممکنه انجام بده اینه که دندون های عقل نهفته ش در بیان). بعد از اون بدن شروع می کنه به «فرسوده» شدن. 

فکت [2] : این فرسوده شدن از قبل از سن پایان رشد حتی اهمیت زیادی برای خانم ها پیدا میکنه. زمان خیلی زیادی جلوی آینه میگذره برای کرم های دور چشم و شاداب سازی پوست و ماساژ و ماسک و در مورد من چیدن دونه دونه موهای سفید با قیچی! (اگه عمل های زیبایی و بوتاکس رو در نظر نگیریم.)


از موارد 1 و 2 نتیجه می گیریم که این روند به هر حال اتفاق میفته. به هر حال بعد از هر حرکت و حالت صورت، یک خط عمیق یک جایی باقی میمونه که باید با انگشت دو سه بار روش بزنی تا دوباره پر بشه و هر بار این پر شدن بیشتر طول می کشه. 
پس بیاین تصمیم بگیریم کدوم خط ها عمیق تر بشن. 

مطالعات جلو آینه ای من نشون داده که هر بار چشماتو ریز می کنی چروک گوشه چشم بیشتر میشه. ریز شدن چشم واسه دقت زیاد به هر چیزی میشه. پس اگه چشمات ضعیفه یا به نور آفتاب حساسیت داری حتما از عینک استفاده کن. (البته گاهی وقتی آدما میخندن یا میخوان ناز کنن خودشون رو چشماشون رو ریز می کنن. این جزو موارد استثناست)
چین بین ابرو واسه اخم زیاده. لطفا کم تر اخم کنید. 
چین های روی پیشانی وقتی هست که ابروهاتونو میدین بالا. ینی تعجب می کنین یا برای کسی پشت چشم نازک می کنین. لطفا تعجب نکنین. حسادت نکنین. پشت چشم نازک نکنین. 
تنها چروکی که ارزش داره نگهش دارین خط عمیق کنار لبه که هر وقت از ته دل میخندین بیش تر و عمیق تر میشه. این یکی اشکالی نداره. این چیزیه که می ارزه به خاطرش پیر بشی!!!

پ.ن.1. خلاصه که قبل نشون دادن هر احساسی، اگه به هیچی فکر نمی کنین، حداقل به فکر پوست خود باشید!! :)))
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۰:۴۱
خانوم سین

59 - عادت می کنیم...

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ق.ظ


 ما زیست شناسا به تکامل خیلی معتقدیم. به نظریه گزینش صفت برتر هم. یعنی افرادی که دارای صفاتی هستن که سازگاری اونارو با محیط بیشتر می کنه، بیشتر زنده می مونن. پس اون صفت بیشتر به ارث می رسه. پس با گذشت زمان اون صفت باقی می مونه. مهم نیست صفت خوبی باشه یا بد. مهم اینه سازگاری صاحبش رو نسبت به محیط زندگیش ( و در واقع شانس بقا رو) بالا ببره.  

حالا چیزی که میخوام بگم اینه که نسل های آینده افرادی هستن که به تغییرات زود عادت می کنن. 

«زود عادت کردن» یکی از شانس های بزرگ برای نجات آدم هاست!


پ.ن.2. این عادت کردن با اینکه خیلی ترسناکه اما باعث میشه تو بتونی زندگی کنی. ما عادت می کنیم به نبودن افرادی تو زندگیمون، عادت می کنیم به گیاهخواری، عادت می کنیم به دروغ گفتن، به لبخند زدن، به تکنولوژی های جدید. فقط چند روز اولش سخته. اما بعد میبینی که تبدیل شده به زندگی روتینت. به  انجام چیزایی که یه روزی فک نمیکردی هیچوقت از عهده ش بر بیای عادت کردی. کافیه قبولش کنی که این اتفاق افتاده. 


پ.ن.2. «عادت کردن» نه به معنای اینکه بذاری هر اتفاقی که میخوان سرت بیارن. به این معنی که هر اتفاقی میخواد بیفته، بذار بیفته، تو میتونی راهت رو باز هم پیدا کنی. 


پ.ن.3. در همین راستا فیلم "A perfect sense" رو پیشنهاد می کنم. که داستان سازگاری آدم هاست. که هر بار راهی برای زندگی پیدا می کنن.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۰
خانوم سین

54- I may only have one match, but i can make an explosion

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۳ ق.ظ


ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم!

آهوی گرفتار به زندان شما من

آن روح پریشان سفرجوی جهانگرد

همراه به هر قافله چون بانگ درا، من

تا بیشتر از غم، دل دیوانه بسوزد

برداشته شب تا به سحر دست دعا من

سیمین! طلب یاریم از دوست خطا بود:

ای بی دل آشفته! کجا دوست؟ کجا من؟



پ.ن.0. شعر از سیمین بهبهانی... 

پ.ن.1. یک صدایی یه گوشه هایی اون وسط مسطای مغزم مدام تکرار می کنه :"تو کی هستی؟"، "اگه سیمین هستی پس این آدمی که الان هست کیه؟!"، "چطوری دقیقا اینطوری شد؟"... انگار یهو یه چیزی بیدار شده و مدام یادآوری میکنه که اینی که هست قرار نبود باشه. و مدام اررور میده که "من قادر به شناسایی شما نیستم". 

پ.ن.2. فیلم "کوچه بی نام" ... یه چیزی تو مایه های مادر خانواده. که مدام خودشو راضی نگه میداشت. که مدام چشماش بسته بود...

پ.ن.3. کاش واقعا "یک روح در دو بدن" وجود داشت. اما واقعیت خیلی جدی تر ازین حرفاست... که دو بدن همیشه دو تا روح جدان. دو تا فکر جدان... دو تا تفریح جدا... دو تا دغدغه جدا... دو تا دلخوشی جدا... و حتی دو تا تنهایی جدا... که هرچقد هم با هم نزدیک باشن یکی نمیشن... و اون 30 درصد انفصال خیلی بیشتر از 70 درصد اتصال روی مخه.

پ.ن.4.  آهنگ Fight song از Rachel Platten 

پ.ن.5. تنهایی مغز آدم رو وادار میکنه به فکرسازی... که چیزهایی رو بسازی و بعدش باور کنی که شاید حقیقت نداشته باشن. و یا شاید هم حقیقت باشن اما لزومی نباشه تو اونا رو بدونی. 

هیچوقت تنها نمونین... 

هیچوقت شبها تنها نمونین... 

هیچوقت شب ها تنها بیدار نمونین...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۳
خانوم سین

33- بیدارخوابی

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ق.ظ



عشق اینه که حالت خوب باشه...

ثبت شد در ساعت 1:50 دقیقه شب 



زن ها همه شعر می گویند...

برای کسانی که دوستشان دارند.

با رنگ لاک ناخنشان

با تغییر رنگ رژ روی لبشان

با رنگ دامنشان

سواد می خواهد خواندن این شعرها...

ثبت شد در ساعت 3:40 دقیقه شب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۱
خانوم سین