~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۸۷ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۸۷، ۰۲:۳۹ ب.ظ
یلدا یعنی: یادمان باشد زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت!!   پ.ن.۱. اوضاع قاراشمیشه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۸۷ ، ۱۴:۳۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۸۷، ۰۸:۱۲ ب.ظ
آهای... چه خبرته؟ چقدر تند میری؟ به منم حق بده!نمیگی میترسم؟ نمیگی شاید کم بیارم؟ تموم بشم؟ حتی فکر نکردی شاید منم احتیاج داشته باشم به یه مدت برای خودم بودن؟ دعا کن وقتی نرسه که جایی برای جبران نمونه! نمیگم حق با تو نیست! چرا! هست... ولی حداقل بذار منم پا به پات بیام! تقاضای سختیه؟ با توام!   پ.ن.۱. اینا رو واقعا من نوشته ام؟ پ.ن.۲. خیلی از گذر زمان میترسم! یعنی زمان وقت داره اینو بخونه؟ پ.ن.۳.  ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۸۷ ، ۲۰:۱۲
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۸۷، ۰۲:۰۳ ب.ظ
دارم میرم! پ.ن.۱. کاش بیشتر ... (چی میخوام؟؟؟؟) پ.ن.۲. فیلم "تولد" نیکول کیدمن خیلی خوب بود!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۸۷ ، ۱۴:۰۳
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۸۷، ۰۶:۵۳ ب.ظ
. . . پ.ن.۲. دیگه هیچی واسه نوشتن ندارم! همش سیاه کردن وبلاگه! چیزایی که این بالا بود راضیم نکرد واسه همین پاکشون کردم! پ.ن.۳. منتظر یه هیجان بزرگم! یا یه شوک! خدا کنه زود تر بیاد!پ.ن.۴. زود زود "روی ماه خداوند را ببوس" رو بخون٬ همون که شادی بهت هدیه داد! کتاب محشریه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۸۷ ، ۱۸:۵۳
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۸۷، ۰۹:۴۴ ق.ظ
امروز مدرسه بودم! با دوستای قدیمی قرار گذاشته بودیم! بد نبود! خوش گذشت! دیدن دوباره ی اون محیط حس عجیبی رو به وجود اورد! نمیدونم اسمش چیه ولی "حسرت برای گذشته" نیست! چون احساس نمیکنم چیزی رو از دست دادم!   پ.ن.۱. ۵۰هزارتومن واسه دندون! ۵۰ هزار تومن واسه گوشی! ۵۰ هزار تومن واسه عینک! بهای سلامتی...؟؟ پ.ن.۲. دلم واسش تنگ شده اما بهش زنگ نمیزنم!نخوام با کسی که فکر میکنه من تسلیم شدم حرف بزنم! همه ی دنیا پزشکی نیست! کاش یه روز بفهمه! پ.ن.۳. "وان یکاد الذین..." پ.ن.۴. چند شبه همراهم با جلال آل احمد! با "سه تار" و "مدیر مدرسه" و "غرب زدگی" و "زن زیادی" کوتاه و روان و ساده... و قابل تامل
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۸۷ ، ۰۹:۴۴
خانوم سین

~:* بگو سیب... *:~ -

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۸۷، ۰۸:۳۰ ب.ظ

با دوستای قدیمی قرار گذاشته بودیم! بد نبود! خوش گذشت! دیدن دوباره ی اون محیط حس عجیبی رو به وجود اورد! نمیدونم اسمش چیه ولی "حسرت برای گذشته" نیست! چون احساس نمیکنم چیزی رو از دست دادم!

 

پ.ن.۱. ۵۰هزارتومن واسه دندون! ۵۰ هزار تومن واسه گوشی! ۵۰ هزار تومن واسه عینک! بهای سلامتی...؟؟

پ.ن.۲. دلم واسش تنگ شده اما بهش زنگ نمیزنم!نخوام با کسی که فکر میکنه من تسلیم شدم حرف بزنم! همه ی دنیا پزشکی نیست! کاش یه روز بفهمه!

پ.ن.۳. "وان یکاد الذین..."

پ.ن.۴. چند شبه همراهم با جلال آل احمد! با "سه تار" و "مدیر مدرسه" و "غرب زدگی" و "زن زیادی" کوتاه و روان و ساده... و قابل تامل

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۸۷ ، ۲۰:۳۰
خانوم سین

~:* بگو سیب... *:~ -

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۸۷، ۰۸:۳۰ ب.ظ

با دوستای قدیمی قرار گذاشته بودیم! بد نبود! خوش گذشت! دیدن دوباره ی اون محیط حس عجیبی رو به وجود اورد! نمیدونم اسمش چیه ولی "حسرت برای گذشته" نیست! چون احساس نمیکنم چیزی رو از دست دادم!

 

پ.ن.۱. ۵۰هزارتومن واسه دندون! ۵۰ هزار تومن واسه گوشی! ۵۰ هزار تومن واسه عینک! بهای سلامتی...؟؟

پ.ن.۲. دلم واسش تنگ شده اما بهش زنگ نمیزنم!نخوام با کسی که فکر میکنه من تسلیم شدم حرف بزنم! همه ی دنیا پزشکی نیست! کاش یه روز بفهمه!

پ.ن.۳. "وان یکاد الذین..."

پ.ن.۴. چند شبه همراهم با جلال آل احمد! با "سه تار" و "مدیر مدرسه" و "غرب زدگی" و "زن زیادی" کوتاه و روان و ساده... و قابل تامل

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۸۷ ، ۲۰:۳۰
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۸۷، ۱۰:۱۳ ق.ظ
یه ادم عاقل از یه جا دو بار ضربه نمیخوره! اگه این درسته، من اعتراف میکنم عاقل نیستم! اعتراف میکنم که همیشه میگم این دفعه با قبل فرق میکنه! و واقعا هم میکنه اگه یه ذره انسان شناسی پاس کرده بودم! زندگی تو اینجا خیلی سخته! ولی کی بود میگفت "لا جرم باید زیست..."؟اینکه هم خودت باشی و هم دوستت داشته باشن! اینکه هم صادق باشی و هم چیزی رو نشون بدی که نیستی!   پ.ن.۱. امروز دندان پزشکی، فردا صبح مدرسه و دیدن بکس، فردا بعد از ظهر دوباره پزشک و خرید پ.ن.۲. خواب زیاد قساوت قلب میاره؟؟؟؟ پ.ن.۳. "و ان یکاد الذین..." پ.ن.۴. تا شقایق هست زندگی باید کرد! دیگه هیچی مهم نیست!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۸۷ ، ۱۰:۱۳
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۸۷، ۰۷:۴۷ ق.ظ
گذر رمان خیره کننده ست! ۴ روزه که اومدم خونه و مهلتم داره تموم میشه! فیزیکا مونده! زیست گیاهی هم همچنین! پرنیان که بماند...مورتیمر هم یه جوری رفع و رجوع میشه! مهمونی پشت مهمونی! خونه عمه، عمو، پسر عموی مامان و خیلیای دیگه که هنوز موندن!   پ.ن.۱. دلم واسه دانشگاه تنگ شده! این موقع باید کلاس زبان میبودم! پ.ن.۲. دوشنبه با بکس قرار داریم که بریم همو ببینیم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۸۷ ، ۰۷:۴۷
خانوم سین

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۸۷، ۰۷:۱۰ ق.ظ
امروز رسیدم خونه! جای خوبیه... راه رفتن روی فرش! خوردن میوه و فرنی! کامپیوتر شخصی! به سختی راه می ارزید!   پ.ن.۱. حرفی نیست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۸۷ ، ۰۷:۱۰
خانوم سین