~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم_بانو» ثبت شده است

75- نبی عبادی انی انا غفور الرحیم...

جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۲ ب.ظ
درس «هدیه های آسمان» داشتیم. کلاس پنجم. 
عطیه پرسید : خانم اگه دروغ بگیم خدا ما می بخشه؟
گفتم : می بخشه. اما شما هم باید پشیمون شده باشی و فهمیده باشی کارت اشتباه بوده و دیگه تکرارش نکنی. 
ستایش پرسید : خب اگه دفعه اول بخشید و ما دوباره دروغ بگیم باز هم می بخشه؟
گفتم: می بخشه. اما هنوز شرطش اینه که واقعا پشیمون شده باشی. 
عطیه دوباره پرسید : خدا تا چندبار می بخشه؟
گفتم : خدا خیلی مهربونه. می بخشه. فک کن یک کار بدی کردی . مامانت تو رو دعوا می کنه اما بعد که معذرت میخوای می بخشه درسته؟
تایید کردن. 
گفتم حالا دوباره کار بد رو تکرار کن. مامانت تا آخر عمر باهات قهر می کنه؟
گفتن نه. میبخشه. 
گفتم دفعه ی دهم و یازدهم چی؟ نمی بخشه؟ 
گفتن می بخشه اما دیگه ما خجالت می کشیم. 
گفتم دقیقا همینه. خدا همیشه می بخشه. چیزی که باعث میشه ما عذاب داشته باشیم حس شرمندگی و کم گذاشتن ه در برابر این همه بخشش و مهربونی. 


پ.ن.1. ذهن بچه ها خیلی فعال و بازه. خیلی. نمیشه پیچوند. نمیشه با ترس از آتیش و آویزون شدن از مو و دست و گوش و گردن هدایتشون کرد. خیلی متفاوتن. سوالاتی می پرسن که شاید چند روز زمان لازم داشته باشی در موردش تحقیق کنی. و اونقدر سوالاتشون گسترده س که میبینی از درس حضرت مسیح می رسی به دوزخ و زندگی ابدی و عالم قبل از تولد. کلاس های درس «هدیه های آسمان» یک چالش عرفانی و مذهبی شده. نه برای بچه ها. برای من. برای اینکه در مقابل سوالاتشون چه پاسخی بدم که نه اونا رو بترسونه و نه اینکه جسارت بیش از حد بهشون بده. خوف و رجای خودمون. و این مسئولیت بسیار سختیه. 

پ.ن.2. مشکلات بسیار بزرگتر تو درس اجتماعی ایجاد میشه. سوالاتی میپرسن که گاهی بنیان و اساس همه چی رو زیر سوال می بره و اگه بخوای بهشون حقیقت رو بگی احتمال آسیب دیدن هست و اگه بخوای بهشون دروغ بگی تا ذهنشون آروم باشه تو هم شدی یک نفر مثل تمام اونایی که دارن کتمان می کنن و سرشون زیر برفه. هنوز مطمئن نیستم که بخوام اینجا از این چالش ها بنویسم :) شاید من هم خیلی محافظه کار شدم. 
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۲
خانوم سین
[یکم]

مامان بیان(کلاس چهارم) پیام داد : دختر من رو دیروز بردین نماز بخونه. این مسائل شخصی هستن. من جندساله تلاش کردم دخترم رو ازین مسائل دور نگه دارم. 


[دوم]

سمیه : خانم! روز عاشورا «یا حسین» روی ماه افتاده بود دیدین؟
من : وافعا؟
سمیه :آره خانم. به خدا افتاده بود. 
من: روی ماه لکه های خاکستری هست. وقتی توی ذهنت یک پس زمینه داری، مثلا یک تصویر یا یک نوشته، لکه های روی ماه در چشم تو طوری پررنگ میشن که چیزی که تو ذهنته رو ببینی. اما همیشه چیزی که می بینی واقعیت نداره. 
سمیه : چرا خانم. به خدا خودم دیدم. واقعا یا حسین بود. 
من : سمیه! اگه تو واقعا میخواستی که یا حسین رو ببینی، اونو میبینی. اما این باعث نمیشه که این تصویر حقیقت داشته باشه. همونطور که اگه من بهت بگم امشب ببین عکس امام خمینی روی ماه دیده میشه، تو واقعا اونو می بینی. 
پریان: امام خمینی کیه!؟
من : همونی که عکسش اول کتاباتون هست. 
پریان: دو نفرن خانم. خیلی شبیه همه ن. من نمیتونم تشخیص بدم. 


پ.ن.1. سیستم توصیفی برای ارزشیابی بچه ها خیلی مزخرفه. من به بچه ای که هیچ اشتباهی نداره و کسی که 2 تا اشتباه داره "بسیار خوب" میدم. 2 تا اشتباه تا 4 تا اشتباه "خوب" محسوب میشن و بعد قابل قبول و بعدتر "نیاز به تلاش بیشتر". یعنی به صورت پیش فرض بچه ها همون اول برای بهترین بودن تا دو تا اشتباه رو برای خودشون در نظر می گیرن. و این اصلا خوب نیس.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۹:۵۸
خانوم سین

61- مهر

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ب.ظ


کلاس مطالعات اجتماعی

پایه پنجم


من : بچه ها، تغییراتی که تو اطرافمون رخ میده، یا به صورت طبیعی صورت میگیره مثل تغییر فصل، یا با دخالت انسان مثل جاده سازی. حالا شما برای من مثال بزنین. 

عطیه: خانم مثل گل!

من : باید فعلشو بگی! کاشتن گل با دخالت انسان صورت میگیره. مثل وقتی کسی باغچه شو گل کاری میکنه. اما رشد گل یک تغییر طبیعیه. 


ستایش: خانم مثل بجه دار شدن. طبیعیه. 

من : نه عزیزم. بچه دار شدن با دخالت انسان صورت میگیره. مامان و بابا ازدواج می کنن و بعد حاصل ازدواجشون به دنیا اومدن بچه ست. اما رشد و تکامل بچه که بزرگ میشه یک تغییر طبیعیه. 

ستایش : نه خانم. خدا بچه رو از گِل می سازه. بعد میذاره تو دل مامانش. این طبیعیه. انسان دخالتی نداره. 

من : ... باشه. اما حتما بنویس رشد بچه یک تغییر طبیعی!



پ.ن.1. تدریس تو مقطع ابتدایی پر از چالشه. هر کلمه ای بگی که اشتباه باشه یا با ذهنیت کودکانه شون متفاوت باشه سریعا گوشزد می کنن. و گاهی گوشه گود نگهت میدارن و نمیتونی هیچی بگی. نمیتونی براشون توضیح بدی، نمیتونی اشتباهشون رو تصحیح کنی و از یه طرف دلت نمیاد واقعا بعضی حقایق رو متوجه شن. کلاس "هدیه های آسمانی" پر از این چالش هاست. 

پ.ن.2. روز اول اونقدر برام سخت بود، و پر از ابهام، و پر از "حالا چی میشه" که روز دوم از شدت استرس مریض شدم. و دروغ چرا. پشیمون. با خودم گفتم :"راحت بودی. صبحا میخوابیدی، سازتو تمرین میکردی، زبانت رو میخوندی، سریال مورد علاقه تو میدیدی. دیگه شاغل بودن این وسط چی بود؟! اونم شغلی که نمیدونی هر ساعت قراره چی پیش بیاد."

پ.ن.3. بچه ها خیلی خالصن. خیلی خیلی. یهو وسط کلاس بلند میشن میان بغلت می کنن و باز میرن میشینن سر جاشون. یهو تو اوج درس دادن میگن :"خانم ما نمیدونیم صدای شما از کجا میاد اما هرچی هست خیلی قشنگه". یا مثلا میگن :کاش شما مامان ما بودین! هر چیزی توی ذهنشونه بدون ویرایش میگن. و اکثرا مثبت ه. حتی حرفای اشتباهی که می زنن همه انگار مثبته. شاید چون ما خیلی بزرگتریم اینطوری برامون دلنشینه. حتی اشتباهاتشون، حتی خطاهاشون. خیلی راحت میشه خندید و چشم پوشی کرد. از مزایای خیلی بزرگتر بودن "بخشیدن راحت" و "ناچیز دونستن مشکلات بزرگ" ه.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۲:۴۳
خانوم سین

58- بوی نارنگی

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۵۶ ب.ظ

خیابون که میری پر شده از بچه هایی که یک کیسه نایلونی پر از کتاب و دفتر و مداد دستشونه. کیف نو هم که هنوز اتیکتش ازش آویزونه رو دوششون. و اصرار دارن تمام این همه بار رو هم خودشون حمل کنن :)
تو هم وسوسه میشی از دیدن این همه هیجان.
میری واسه خودت مداد سیاه و قرمز و جامدادی و دفتر میخری... 
حالا بعدا یک استفاده ای براشون پیدا میشه. مهم اینه خودت رو وارد این حلقه پر از شور و شوق استقبال از مهر کنی. 


پ.ن.1. از شاغل افتخاری بودن تو ارگان، وارد یک مدرسه ابتدایی شدم... برای سال اول به خاطر اینکه تجربه تدریس تو این سطح رو ندارم، درسای غیرتخصصی و حاشیه ای (حاشیه ای از نظر عدم ضریب در تیزهوشان) رو بر عهده من گذاشتن. قراره از اول مهر یک «معلم مدرسه» باشم.

پ.ن.2. وقتی بهش فکر می کنم ذهنم پر میشه از اما و اگر. که نکنه فلان حرکتت باعث بشه اون بچه اشتباها آموزش ببینه، یا نکنه فلان حرف باعث بشه که مثل یک دومینو یه سری اتفاقات تو زندگی بچه رقم بزنی که به نفعش نباشه. معلمی سخت ترین کار دنیاست. چون یک بچه ابتدایی مثل یک موم ه که هرچیزی رو میبینه، ضبط میکنه، الگو برداری میکنه. روزی چند بار به کفشی که میخوام بپوشم، کیفی که قراره بردارم، حتی نوع ابروهام و رنگ رژلبی که قراره بزنم فکر میکنم. سلام کردن رو بارها تمرین کردم. دستور دادن در کنار مهربون بودن رو. اما خیلی همه چی سخته.

پ.ن.3. یکی از بزرگترین چالش های پیش رو تدریس "هدیه های آسمان" به بچه های کلاس پنجم و ششم ه. سر این موضوع خیلییی درگیرم. به نظرم خیلی مهم تر از علوم و ریاضی باید باشه. بچه های نسل جدیدی که شاید خیلی چیزا براشون کمرنگه توسط کسایی مثل من آموزش ببینن که شاید هنوز خیلی چیزا براشون سواله. و ذهن بچه ها پر از هزارتوهای عجیبه. که کاش سوالی نپرسن که جوابش برای اونا (و برای ما بیشتر) تبدیل به چالش بزرگتری بشه. 
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۶
خانوم سین