~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۴ مطلب با موضوع «همرنگ با اکثریت زنان!» ثبت شده است

74- اندر احوالات مردم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ

فکر می کنین که اگه برین، اگه خونتون رو عوض کنین، اگه مستقل بشین آیا تغییری می کنه؟

هیچوقت.

دماغ دراز مردم همیشه تا ناف زندگی شما داخل میشه.

باید همیشه توضیح بدی.

چرا شادی رو دو بار دعوت می کنی اما خاله ی باباتو نه (که هیچوقت دلم نمیخواد باهاش در ارتباط باشم و حداقل این حق رو دارم آدمایی که تو زندگیم هستن رو تا یه جایی انتخاب کنم)

دیشب کی خونه تون بود؟

فردا کی میاد خونتون؟

چرا تو دکوری خونه ت پارچ و لیوان گذاشتی؟

روزایی که شوهرت نیس چرا خونه خودت تنها نمیمونی؟ 

روزایی که شوهرت نیست چرا نمیری خونه ی مامانت؟

نهار بلدی درست کنی؟

نهار چیا درست می کنی؟

چرا رنگ مبلات روشنه؟ تیره می گرفتی بهتر نبود؟

چرا قسمت نشیمن رو لوستر نزدین؟

چه اهمیتی داره براتون؟ چرا باید براتون اصلا حتی ذره ای زندگی بقیه مهم باشه؟ برای من مهم نیس شما چی میخورین، کیا رو مهمون می کنین، چندبار در ماه دور هم جمع میشین، بچه ی چندمتون رو چندماهه حامله این، چند هزارتومن پول اون روسری ابریشم لعنتی رو دادی... 

شما هم کاری نداشته باشین با من.

که تا ساعت 2 با بچه های 10 ساله سر و کله بزنیم و از 2 تا شب با بچه های 50 ساله.

که 10 ساله ها با یک تشر آروم می شن اما 50 ساله ها بعد از اعتراضت تازه شروع می کنن به آه و نفرین و شکایت از نسل امروز و اینکه دیگه احترامی قائل نیستن برای بزرگتر. 

خونه عوض کردن کافی نیست. مستقل شدن شرط نیست. 

مهم نیست کجایین و چی کار می کنین... دماغ مردم همیشه شما را پیدا می کند. 


پ.ن.1. از همین الان سایز دماغ خود را تنظیم کنیم. تا بعدها باعث سردرد  و نگرانی و ناراحتی هیچکس نباشیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۴
خانوم سین

70- عامه پسند

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۰۹ ب.ظ

این روزها دارم خیلی خیلی فرو میرم در عموم مردم. 

مهمونی هایی برای مردم عامه: برای زنانی از طبقات مختلف اقتصادی و اجتماعی و تحصیلی و نگرشی، 

شرکت در اجتماعات و ادارت و شرکت هایی پر از مردم عامه : کارمندانی از طبقات مختلف. 

و چقدر چقدر چقدر این عامی بودن سخت ه. 

من خودم رو آدم متمایزی می دونم. نه ابنکه افتخار کنم به این که چقدر درس خوندم، یا چقدر می تونم کامپیوتر کار کنم، یا چقدر زبان بلدم. 

به خاطر تفکرم. به خاطر فشارهای وحشتناکی که روی ذهن و روان و روحم میاد وقتی تو این جمع ها میشینم...

شاید این تمایز خوب نباشه. شاید باعث بشه که من نتونم با خانم های فامیل یا حتی دوستای همسال خودم ارتباط برقرار کنم ولی عامی شدن خیلی خیلی سخته. خیلی خیلی پایینه. 


پ.ن.1. زنان فامیل ما عموما قشر متوسط جامعه ن. برای من راحته که علاقه ی شدیدشون به طلا، لباس، خونه ی لوکس، مسافرت کیش و مالزی، ماشین شاسی بلند و هر مهمونی یک لباس متفاوت پوشیدن رو بذارم به حساب اینکه متوجه نیستند!!! به اینکه چون در خانه ی پدری سختی های مالی اجتماعی زیادی داشتند، الان که ازدواج کردند و پولی به دستشون میاد (اونم بیشتر از جیب همسر) رو خرج تمام چیزهایی می کنند که کمبودش رو احساس می کنند. برای همین با افتخار می گن :«میدونی؟ من حرص کفش دارم. شاید 20 جفت کفش خونه دارم اما بازم میرم بیرون کفش می خرم» یا مثلا «مراسم عزای مادر شوهر خواهرشه. یک انگشتر فیروزه دیده  رفته اونو بخره برای مراسم» 


پ.ن.2. سطح بعدی ارتباط من مدرسه ست. مدرسه ای که کادرش همه فرهنگی و تحصیل کرده ن. امروز به مناسبت دهه مبارک فجر بازارچه غذا داشتیم. ساعت 11 و نیم بازارچه تموم شد و تنها کسی که سر کلاس رفت من بودم (درس بچه ها خیلی عقب بود). تمام کادر مدرسه طوری غذا رو خوردند و جمع کردند و بردند که من وقتی برگشتم دفتر فقط 5 دقیقه برای هضم ماجرا نشستم یک گوشه. برام خیلی عجیب بود. اون حجم از حرص به غذا تو یک دفتر مدرسه با کلی انسان فرهنگی برای من خیلی عجیب بود. عجیب تر از دعوا سر غذا سر میزهای سلف سرویس عروسی.


پ.ن.3. سطح بالاتر ارتباط من گروه هفت نفره دوستی ماست. هفت نفری که پنج نفرمون دکترند. یک داروساز. سه پزشک و یک دندان پزشک. این ها همسن و سال های منن. که یک جا درس خوندیم. یک شهر. یک فرهنگ. اما متفاوت بزرگ شدیم. متفاوت ازدواج کردیم. و باز هم تمام اون عامیت بین ما هست. هنوز هم بحث «کی انگشتر بزرگ تر طلا رو هدیه گرفته؟» یا «کی بیشترین عکس آتلیه رو داراست» بین ما جریان داره.


عامی شدن سخته.

تنها موندن سخت تر. 

عامی شدن تورو می بره پایین تر از سطحی که هستی. تنها موندن تورو ثابت نگه می داره تو همون سطحی که هستی.  

با یکی حرکت داری اما رو به پایین و با یکی دیگه سکون!


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۰۹
خانوم سین

69 مثل سال تولدم

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ب.ظ

جنگ اعصاب و جروبحث های روزانه ادامه داره. سر چیدن وسائل که من میخوام هرچیزی سر جای خودش باشه و «همه» میخوان همه چیز توی چشم باشه. به  هر حال من یک هیچ شکست خوردم. 
میز نهارخوری ای که لازم نداشتم رو خریدیم. 
سرویس قرمز خال خالی مثل سیندرلا رفت پشت آشپزخونه. سرویس چینی مهمونی مثل خواهرای حرص درآر ناتنی سیندرلا اومدن و جلوی چشم چیده شدن. 
هرروز که میگذره و به روز موعود نزدیک میشیم بحث ها بیشتره... حساسیت ها بیشتره ... و همیشه من یک هیچ عقبم! چون یک طرف ماجرا منم و این خونه و یک عمر که هرطور دوست دارم بچینم (امیدوارم البته!!!) و یک طرف ماجرا مامان ها هستن و یک عمر انتظار و هزار امید و آرزو برای همین یک شب که هرچی میخوان بچینن و دعوت کنن...


پ.ن.1. میدونم که احتمالا در سال های آتی سر سیسمونی چیدن، اسم انتخاب کردن، جشن دهمی گرفتن، سالگرد ازدواج گرفتن، افطاری دادن و مهمون برای عید دعوت کردن و خونه عوض کردن و ثبت نام مدرسه بچه و نحوه ی تغذیه و پوشوندن لباس و تمام اینا هم بازم ما یک هیچ عقبیم. چون یه طرف ماجرا مامان هایی هستن که هزارتا امید و آرزو دارن واسه بچه ها و نوه ها و نبیره ها و نتیجه هاشون. 


پ.ن.2. بعد از فوت آیت الله رفسنجانی انگار یکی با شیشه پاک کن این شیشه رو تمیز کرد. انگار بعد این اتفاق تازه به معنای واقعی حس کردم که مرگ برای همه هست. و هیچ فراری ازش نیست. آخه بعضی انسان ها هستن که آدم فک نمیکنه بتونن بمیرن. ینی اصن صدق کردن قوانین طبیعت برای یه سری از آدما خیلی عجیب و غریبه. خیلی. 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۳:۱۱
خانوم سین

68- آغاز تعامل با زنان فامیل

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۴۶ ب.ظ

بلاخره بعد سال ها داریم وسایل رو می بریم خونه. 

و می چینیم...

تصور من از خونه ای که قراره داشته باشم یک مبل راحتی جلوی یک پنجره ی بزرگ آفتاب گیر با پرده های حریر بود با کلی گل و گلدون اطرافش و یک میز پر از بیسکوئیت و شکلات و نسکافه و یک کتاب خونه کنار دیوار و یک چراغ فانتزی و خوشگل...

چیزی که بهش تبدیل شد یک خونه با کفپوش های چوبی، کنسول و بوفه های بزرگ، کریستال ها و میوه خوری های چینی و کابینت هایی پر از ظرفهایی که استفاده ازش بیش تر استرس آوره... که نکنه بشکنه...


پ.ن.1. می خواستم روی میز نهارخوری رو ظرف های قرمز و خالدارم رو بذارم که دو نفره خریدم مخصوص خودم و مهدی. «تمام زنان فامیل» مخالفت کردن. باید سرویس چینی توی دید باشه نه این ظرفای مسخره. 


پ.ن.2. می خواستم مبل های راحتیم رو گرد بچینم جلوی تلویزیون تا شب ها راحت با مهدی بشینیم و فیلم ببینیم. «تمام زنان فامیل» مخالفن چون حیفه فضای خونه با گرد چیدن مبلا گرفته بشه. 


پ.ن.3. می خواستم یک میز نهارخوری دو نفره بذاریم تو آشپزخونه. واسه صبحونه هایی که قراره با هم بخوریم... «تمام زنان فامیل» مخالفن. این خونه یک میز نهارخوری سلطنتی می خواد حداقل 8 نفره. نمیشه 4 تا مهمون بیان جلوشون سفره پهن کنین رو زمین بشینن. 



منتظرم این «شو آف» های زنان فامیل تموم بشه. این ویترینی چیدن وسیله ها، روی همه چی گل و روبان بستن ها، همه زیر و بم زندگی آدم رو جلوی چشم دیدن ها، شمردن تعداد متکا و بالشت ها...
 بیان ببینن که من غذاساز فیلیپس با کلیه ی امکانات دارم. چرخ گوشت هم خریدم. سرویس چینی و کریستال و آرکوپال و هزار مدل دیگه هم چیدم. قاشق چنگال سرویسم با دمِ دستی ها متفاوته.
 و بعد همّه چیز رو جمع کنم و بذارم تو کابینت ها. مبل هامو گرد بچینم، گلدونامو بیارم تو سالن، سرویس قرمز خالدار ظرف و ظروفم رو بذارم روی میز صبحونه خوری دو نفره ی مایه ی آبروریزی مون، اون مخمل های سنگین روی پرده ی خونه رو هم جمع کنم تا نور خورشید رد بشه... 
و بعد اندکی زندگی کنیم...


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۶
خانوم سین