~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بانو غرغرو» ثبت شده است

84- پیش_از_بچه

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۰۲ ب.ظ
به مرحله ای رسیدیم که هرکسی بهمون میرسه سریع نگاهش روی شکممون متمرکز میشه. حتی اگه مانتو گشاد پوشیده باشی. 
خانم ها که یک قدم فراتر میذارن و تا بهت میرسن همزمان با سلام و احوالپرسی دستشون رو میذارن رو شکمت و شروع می کنن به ناز کردنش که «وای دیگه داره بزرگ میشه» 
بعد باید بگی (تو دلت -> بله ممنون از اطلاع رسانیتون.) : دیگه بچه تو ماه هفته. طبیعتا باید یک مقداری حجم پیدا کنه.

پ.ن.1. لطفا لطفا لطفا وقتی به یک خانم باردار میرسین به شکمش دست نزنین. یکی از بدترین و بی احترامانه ترین کارهاست بین ماها این کار. حداقل از عباراتی نظیر «اشکالی نداره...؟ »، « میتونم...؟ » ، «ناراحت نمیشی...؟» یا «امکانش هست...؟» استفاده کنین. 

پ.ن.2. کلاس های تئوری آمادگی برای زایمان یک سری «تئوری» های از پیش تعیین شده رو تکرار می کنه. که من تو این ماه باید احساس خودشیفتگی داشته باشم که چقد خوبه من مادرم (و حتی میگه تصور کنین کنار یک زن نازا هستین بعد به خودتون افتخار کنین!!!!). این نگرانی ها و اضطرابها و استرس ها و ترس از مسئولیت های فراوونی که داره میاد و  فشارهایی هم که من واقعا دارم از نظر این کلاس ها لزومی نداره باشه و عموما ایجاد نمیشه!

پ.ن.3. و البته طبق نظر این کلاس ها در این ماه ها وابستگی به همسر و مادر زیاد میشه و نمیتونی ازشون جدا باشی چون دچار اضطراب زیاد میشی... ( فقط لبخند ملیح.... گاهی انسان ها راجع به چیزهایی برای بقیه نسخه میپیچن در حالیکه هیچ اطلاعی از شرایط مخاطبشون ندارن.)

پ.ن.4.  همیشه فک می کنی آخرین باره و دیگه تموم میشه. اما هیچی هیچوقت تموم شدنی نیست جز تو و عمرت ... (لینک به این پست  و این )

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۰۲
خانوم سین

77- در حاشیه انتخابات و گروه های فامیلی

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۰ ق.ظ
پ.ن.1. گفت من به دنبال آرامشم. کاری به سیاست ندارم اصلا. 
گفتم اگه تو آدمی هستی که آرامش رو از جهان جدا کردی و جهان رو از مشکلاتش و مشکلاتش رو از انسان های قدرت طلبش و انسان های قدرت طلب رو از سیاست، پس کسی هستی که من به افتخارش کلاهم رو از سرم بر میدارم و ایستاده برات دست می زنم. 

پ.ن.2. گفت بحث سیاسی نکن تا کدورتی پیش نیاد. گفتم کدورت همیشه هست. چیزی که ماهارو کنار هم نگه داشته چیزی مهم تر و باارزش تر ازین کدورت هاست. (و شاید با خودش فکر کرد عشق و علاقه ست... در حالیکه تنها دلیلش خانواده ست! که هر آدمی باید برای خودش یک خانواده داشته باشه. و کاش روزی اونقد شجاع باشیم که هرچیزی که به ما نمی خوره رو بریزیم دور. حتی اگه فامیل نزدیک آدم باشه. مگه دنیا چند روزه که با کسانی وقت بگذرونی که کوچکترین درکی از تو ندارند؟!)

پ.ن.3. زندگی در نباتی ترین شکل ممکن برای خیلی از انسان ها داره میره جلو. نیاز به خوردن، سقفی برای زندگی داشتن و تولیدمثل کردن! نهایت زندگی خیلی از آدمهایی که اطرافمونن همین 3 تاست! تمام برنامه ریزی هاشون. تمام مسافرت ها و ساعت های کاری و پس انداز ها و حرص و جوش زدن ها. برای غذای بهتر، مسکن بهتر و بچه های بیشتر!

پ.ن.4. تو گتسبی بزرگ بود فکر می کنم، یک آرزو کرد شخصیت اول زن داستان. کاملش یادم نیس اما یه همچین چیزایی گفت :« وقتی دیدم بچه م دختره دعا کردم که خوشگل باشه. خوشگل اما خنگ. چون فهمیدن خیلی سخته.» منم دعا می کنم که این کودک درون اگه قراره بفهمه، خداوند صبر بهش بده و جرئت تغییر! حالا یا تغییر خودش یا تغییر افراد اطرافش. و اگه قراره زجر بکشه کاش هیچوقت هیچی نفهمه!
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۱۰
خانوم سین

76-

جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۳۵ ق.ظ

انسان هایی در زندگی ما حضور دارند که به هر دلیلی «مجبوریم» آن ها را در زندگی خود نگه داریم. 
و این اجبار در حالی است که ما هیچ درکی از منطق آن ها، از احساساتشان، از رفتار و برخوردشان، از نحوه سخن گفتنشان و حتی ار ارزش هایشان نداریم. 

تحملشان می کنیم. چون فامیلند، چون دوستند، چون چند سال است نان و نمک شان را خورده ای.

چون اگه پرتشان کنی از زندگیت بیرون پدرت ناراحت می شود یا زندگی مشترکت را آشفته می کند یا چون خودت احساس می کنی به کسانی نیاز داری که وقتی مردی تشییع جنازه ات خالی برگزار نشود!... 

تمام این آدم ها نگه می داریم. و حقیقتا که ارتباط با این انسان ها یعنی امتحان الهی... 

که خدا ببیند چقدر مسلطی بر اعصابت. 


پ.ن.1. عید دیدنی ها تراکم این افراد را در این 14 روز به اوج خود می رساند. این 14 روز تعطیلی روزهای پرکاری برای ذهن و مغز ماست!

پ.ن.2. رو نمایی امروز کتاب شعر برادرم سعید هم یکی از همین مجالس بود. مراسمی که افراد عامه و افراد ادبی مخلوط شده بودند. فضای تخصصی شعر و دوستی برای افرادی که آخرین شعری که خواندند از کتاب ادبیات دبیرستان آن ها بود. تقابل بین این دو دیدنی بود. 

پ.ن.3. برای آرامش اعصاب در ساعت های آخر شب تجویزی دارید؟ یا همان «پناه بردن بر خدا از شر مردم» کافیست؟

پ.ن.4. لیله الرغائب مبارکتون باشه. سلامت و تندرستی و عاقبت بخیری کلیشه ست. در کنار اینها آرزو می کنم بریم. بریم دورِ دور. ترجیه میدم دور باشم و دلتنگ. تا در درونشون باشم و دل آزرده. 

پ.ن.5. فکر نکنید که من خیلی خودم رو سطح بالا می دونم. جمع هایی هستند که حس می کنم اون فرد سطح پایین علمی و درکی و شعوریشون من هستم. که من امتحان الهی برای اون هام. اما حداقلش اینه که  من این رو حس می کنم!!!!

پ.ن.6. و در بین تمام این شکایت ها، چیزی که زیباست همراهی «مهدی» ست. که «علامت تعجب» نبوده در مقابل این همه حرف. که هیچوقت نگفت «اگه تو با تمام مردم مشکل داری پس مشکل از توئه» یا « من متوجه نمیشم چی می گی!»... و ما شاید یک در هزاران زوجیم :) گاهی یک چالش خیلی سخت و یک مبحث خیلی دشوار رو شروع می کنم فقط برای اینکه باز هم مهدی همراهی کند و من حظ کنم. که چه خوب که کاری ندارد آن فرد کیست و چه نسبتی با کداممان دارد. انگار از یک هفت پشت غریبه صحبت می کنیم :) و چقدر خوب که لازم نیس میخ های آهنین در سر یکدیگر فرو کنیم. و چقدر خوب که روی انسان های اطرافمان تعصبی نداریم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۵
خانوم سین

74- اندر احوالات مردم

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ

فکر می کنین که اگه برین، اگه خونتون رو عوض کنین، اگه مستقل بشین آیا تغییری می کنه؟

هیچوقت.

دماغ دراز مردم همیشه تا ناف زندگی شما داخل میشه.

باید همیشه توضیح بدی.

چرا شادی رو دو بار دعوت می کنی اما خاله ی باباتو نه (که هیچوقت دلم نمیخواد باهاش در ارتباط باشم و حداقل این حق رو دارم آدمایی که تو زندگیم هستن رو تا یه جایی انتخاب کنم)

دیشب کی خونه تون بود؟

فردا کی میاد خونتون؟

چرا تو دکوری خونه ت پارچ و لیوان گذاشتی؟

روزایی که شوهرت نیس چرا خونه خودت تنها نمیمونی؟ 

روزایی که شوهرت نیست چرا نمیری خونه ی مامانت؟

نهار بلدی درست کنی؟

نهار چیا درست می کنی؟

چرا رنگ مبلات روشنه؟ تیره می گرفتی بهتر نبود؟

چرا قسمت نشیمن رو لوستر نزدین؟

چه اهمیتی داره براتون؟ چرا باید براتون اصلا حتی ذره ای زندگی بقیه مهم باشه؟ برای من مهم نیس شما چی میخورین، کیا رو مهمون می کنین، چندبار در ماه دور هم جمع میشین، بچه ی چندمتون رو چندماهه حامله این، چند هزارتومن پول اون روسری ابریشم لعنتی رو دادی... 

شما هم کاری نداشته باشین با من.

که تا ساعت 2 با بچه های 10 ساله سر و کله بزنیم و از 2 تا شب با بچه های 50 ساله.

که 10 ساله ها با یک تشر آروم می شن اما 50 ساله ها بعد از اعتراضت تازه شروع می کنن به آه و نفرین و شکایت از نسل امروز و اینکه دیگه احترامی قائل نیستن برای بزرگتر. 

خونه عوض کردن کافی نیست. مستقل شدن شرط نیست. 

مهم نیست کجایین و چی کار می کنین... دماغ مردم همیشه شما را پیدا می کند. 


پ.ن.1. از همین الان سایز دماغ خود را تنظیم کنیم. تا بعدها باعث سردرد  و نگرانی و ناراحتی هیچکس نباشیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۴
خانوم سین

70- عامه پسند

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۰۹ ب.ظ

این روزها دارم خیلی خیلی فرو میرم در عموم مردم. 

مهمونی هایی برای مردم عامه: برای زنانی از طبقات مختلف اقتصادی و اجتماعی و تحصیلی و نگرشی، 

شرکت در اجتماعات و ادارت و شرکت هایی پر از مردم عامه : کارمندانی از طبقات مختلف. 

و چقدر چقدر چقدر این عامی بودن سخت ه. 

من خودم رو آدم متمایزی می دونم. نه ابنکه افتخار کنم به این که چقدر درس خوندم، یا چقدر می تونم کامپیوتر کار کنم، یا چقدر زبان بلدم. 

به خاطر تفکرم. به خاطر فشارهای وحشتناکی که روی ذهن و روان و روحم میاد وقتی تو این جمع ها میشینم...

شاید این تمایز خوب نباشه. شاید باعث بشه که من نتونم با خانم های فامیل یا حتی دوستای همسال خودم ارتباط برقرار کنم ولی عامی شدن خیلی خیلی سخته. خیلی خیلی پایینه. 


پ.ن.1. زنان فامیل ما عموما قشر متوسط جامعه ن. برای من راحته که علاقه ی شدیدشون به طلا، لباس، خونه ی لوکس، مسافرت کیش و مالزی، ماشین شاسی بلند و هر مهمونی یک لباس متفاوت پوشیدن رو بذارم به حساب اینکه متوجه نیستند!!! به اینکه چون در خانه ی پدری سختی های مالی اجتماعی زیادی داشتند، الان که ازدواج کردند و پولی به دستشون میاد (اونم بیشتر از جیب همسر) رو خرج تمام چیزهایی می کنند که کمبودش رو احساس می کنند. برای همین با افتخار می گن :«میدونی؟ من حرص کفش دارم. شاید 20 جفت کفش خونه دارم اما بازم میرم بیرون کفش می خرم» یا مثلا «مراسم عزای مادر شوهر خواهرشه. یک انگشتر فیروزه دیده  رفته اونو بخره برای مراسم» 


پ.ن.2. سطح بعدی ارتباط من مدرسه ست. مدرسه ای که کادرش همه فرهنگی و تحصیل کرده ن. امروز به مناسبت دهه مبارک فجر بازارچه غذا داشتیم. ساعت 11 و نیم بازارچه تموم شد و تنها کسی که سر کلاس رفت من بودم (درس بچه ها خیلی عقب بود). تمام کادر مدرسه طوری غذا رو خوردند و جمع کردند و بردند که من وقتی برگشتم دفتر فقط 5 دقیقه برای هضم ماجرا نشستم یک گوشه. برام خیلی عجیب بود. اون حجم از حرص به غذا تو یک دفتر مدرسه با کلی انسان فرهنگی برای من خیلی عجیب بود. عجیب تر از دعوا سر غذا سر میزهای سلف سرویس عروسی.


پ.ن.3. سطح بالاتر ارتباط من گروه هفت نفره دوستی ماست. هفت نفری که پنج نفرمون دکترند. یک داروساز. سه پزشک و یک دندان پزشک. این ها همسن و سال های منن. که یک جا درس خوندیم. یک شهر. یک فرهنگ. اما متفاوت بزرگ شدیم. متفاوت ازدواج کردیم. و باز هم تمام اون عامیت بین ما هست. هنوز هم بحث «کی انگشتر بزرگ تر طلا رو هدیه گرفته؟» یا «کی بیشترین عکس آتلیه رو داراست» بین ما جریان داره.


عامی شدن سخته.

تنها موندن سخت تر. 

عامی شدن تورو می بره پایین تر از سطحی که هستی. تنها موندن تورو ثابت نگه می داره تو همون سطحی که هستی.  

با یکی حرکت داری اما رو به پایین و با یکی دیگه سکون!


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۰۹
خانوم سین

69 مثل سال تولدم

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ب.ظ

جنگ اعصاب و جروبحث های روزانه ادامه داره. سر چیدن وسائل که من میخوام هرچیزی سر جای خودش باشه و «همه» میخوان همه چیز توی چشم باشه. به  هر حال من یک هیچ شکست خوردم. 
میز نهارخوری ای که لازم نداشتم رو خریدیم. 
سرویس قرمز خال خالی مثل سیندرلا رفت پشت آشپزخونه. سرویس چینی مهمونی مثل خواهرای حرص درآر ناتنی سیندرلا اومدن و جلوی چشم چیده شدن. 
هرروز که میگذره و به روز موعود نزدیک میشیم بحث ها بیشتره... حساسیت ها بیشتره ... و همیشه من یک هیچ عقبم! چون یک طرف ماجرا منم و این خونه و یک عمر که هرطور دوست دارم بچینم (امیدوارم البته!!!) و یک طرف ماجرا مامان ها هستن و یک عمر انتظار و هزار امید و آرزو برای همین یک شب که هرچی میخوان بچینن و دعوت کنن...


پ.ن.1. میدونم که احتمالا در سال های آتی سر سیسمونی چیدن، اسم انتخاب کردن، جشن دهمی گرفتن، سالگرد ازدواج گرفتن، افطاری دادن و مهمون برای عید دعوت کردن و خونه عوض کردن و ثبت نام مدرسه بچه و نحوه ی تغذیه و پوشوندن لباس و تمام اینا هم بازم ما یک هیچ عقبیم. چون یه طرف ماجرا مامان هایی هستن که هزارتا امید و آرزو دارن واسه بچه ها و نوه ها و نبیره ها و نتیجه هاشون. 


پ.ن.2. بعد از فوت آیت الله رفسنجانی انگار یکی با شیشه پاک کن این شیشه رو تمیز کرد. انگار بعد این اتفاق تازه به معنای واقعی حس کردم که مرگ برای همه هست. و هیچ فراری ازش نیست. آخه بعضی انسان ها هستن که آدم فک نمیکنه بتونن بمیرن. ینی اصن صدق کردن قوانین طبیعت برای یه سری از آدما خیلی عجیب و غریبه. خیلی. 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۳:۱۱
خانوم سین

64

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ
فکت [1] : به هر حال جسم انسان تا 30 سالگی بیش تر رشد صعودی نداره (دیگه نهایت رشدی که ممکنه انجام بده اینه که دندون های عقل نهفته ش در بیان). بعد از اون بدن شروع می کنه به «فرسوده» شدن. 

فکت [2] : این فرسوده شدن از قبل از سن پایان رشد حتی اهمیت زیادی برای خانم ها پیدا میکنه. زمان خیلی زیادی جلوی آینه میگذره برای کرم های دور چشم و شاداب سازی پوست و ماساژ و ماسک و در مورد من چیدن دونه دونه موهای سفید با قیچی! (اگه عمل های زیبایی و بوتاکس رو در نظر نگیریم.)


از موارد 1 و 2 نتیجه می گیریم که این روند به هر حال اتفاق میفته. به هر حال بعد از هر حرکت و حالت صورت، یک خط عمیق یک جایی باقی میمونه که باید با انگشت دو سه بار روش بزنی تا دوباره پر بشه و هر بار این پر شدن بیشتر طول می کشه. 
پس بیاین تصمیم بگیریم کدوم خط ها عمیق تر بشن. 

مطالعات جلو آینه ای من نشون داده که هر بار چشماتو ریز می کنی چروک گوشه چشم بیشتر میشه. ریز شدن چشم واسه دقت زیاد به هر چیزی میشه. پس اگه چشمات ضعیفه یا به نور آفتاب حساسیت داری حتما از عینک استفاده کن. (البته گاهی وقتی آدما میخندن یا میخوان ناز کنن خودشون رو چشماشون رو ریز می کنن. این جزو موارد استثناست)
چین بین ابرو واسه اخم زیاده. لطفا کم تر اخم کنید. 
چین های روی پیشانی وقتی هست که ابروهاتونو میدین بالا. ینی تعجب می کنین یا برای کسی پشت چشم نازک می کنین. لطفا تعجب نکنین. حسادت نکنین. پشت چشم نازک نکنین. 
تنها چروکی که ارزش داره نگهش دارین خط عمیق کنار لبه که هر وقت از ته دل میخندین بیش تر و عمیق تر میشه. این یکی اشکالی نداره. این چیزیه که می ارزه به خاطرش پیر بشی!!!

پ.ن.1. خلاصه که قبل نشون دادن هر احساسی، اگه به هیچی فکر نمی کنین، حداقل به فکر پوست خود باشید!! :)))
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۰:۴۱
خانوم سین

33- بیدارخوابی

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ق.ظ



عشق اینه که حالت خوب باشه...

ثبت شد در ساعت 1:50 دقیقه شب 



زن ها همه شعر می گویند...

برای کسانی که دوستشان دارند.

با رنگ لاک ناخنشان

با تغییر رنگ رژ روی لبشان

با رنگ دامنشان

سواد می خواهد خواندن این شعرها...

ثبت شد در ساعت 3:40 دقیقه شب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۱
خانوم سین
نسبت به کسی برای شما احساس میذاره بی تفاوت نباشید...
اگه عشقه
اگه احترامه
اگه دوست داشتنه
اگه حسادته 
یا اگه تنفره...
بی تفاوت نباشید تا حداقل مطمئن شه یک شبح نیست...
دیده شده!

پ.ن.1. مثل وقت هایی که پایین پیام های تلگرام "دو تا تیک" میخوره... اما حتی بعد یک روز هیچ "تایپینگ..." ی دیده نمیشه.
پ.ن.2. حتی اگه شما اون روباهی هستین که اهلی شده، بدونید نسبت به شازده کوچولوتون مسئولید! 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۱۱
خانوم سین

16- سندروم پیش از تولد

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ب.ظ


در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد...

خسته ام... از تو و... ابرو و ... قضاهای نماز...


روزایی هست که میخوای فقط بگذره... چون یا امیدواری که بعدش قراره روزای خوب بیاد یا اینکه مهم نیس روزای بعد چطوری باشه. مهم اینه که این روزا بگذره...

مث روزای قبل تولد آدم...

مثلن برای من هیچوقت 20 آبان وجود نداشته. همیشه یک روز قبل تولدم، "یک روز قبل 21 آبان" بود. و این یعنی دلم میخواد این روز فقط بگذره...

میدونم عمر خیلی عزیزه و از هر ثانیه ش باید استفاده کرد و این روزا که بگذره برمیگرده و این جور عبارات... اما همه ی ماها روزایی رو داشتیم که با خودمون گفتیم «ینی میشه بخوابیم و بعد که بیدار شدیم همه ی این چیزا تموم شده باشه؟! یا مثلن خواب بوده باشه!؟»

یه چیزایی اونقدر دردناکن و تمام قلبتو مچاله میکنن که حاضری سر روزای عمرت باهاش معامله کنی...

این چند وقت که دچار افسردگی ناشی از 25 ساله شدن و فکر کردن به این یک سوم عمری که گذشت و اولین پاییزی که خونه هستم و هیچ هدفی نیست برای دنبال کردن _البته جز تایپ کردن نامه های خانوم "لام" و حرفای خاله زنکی با خانوم "بِه"_ ، به این فکر میکردم که آدمای دنیا چطوری این نوع روزا رو میگذرونن؟

پراگ که بودیم، تو هوای فوق العاده سرد و یخ، شال و کلاه میکردن، قلاده ی هاپوی کوچولوشونو میگرفتن و راه میفتادن تو شهر.. مهم نبود ساعت جند باشه ... حتی نصفه شب... بعد رو نیمکت پارک نزدیک خوابگاه مینشستن، یک سیگار روشن میکردن و از اینکه تو این هوای یخ، دلشون گرم میشه یکم حس بهتری داشتن...

تو فیلم "آناتومی گری" یک Joe's Bar هست که هروقت دلشون میگیره، یا یکی از این «بعدازظهر های سگی سگی» دارن میرن اونجا، یک تکیلا یا ویسکی نوش جان میکنن و فردا صبح که بیدار میشن میبینن اون بعد از ظهر مزخرف گذشته در حالیکه هیچی حس نکردن... و این چیز خوبیه...

یا همین خود من... تا پارسال هروقت حس بدی داشتم یا تو هوای پاییزی شمال روی چمن محوطه دانشکده نشسته بودم _با یک لیوان چای کیسه ای و یک های بای_، یا از دانشکده تا سه راه دانشگاه رو از کنار زمین های شالی پیاده گز میکردم، یا کنار رودخونه با یه پیراشکی کرم دار نشسته بودم زیر درختای بهار نارنج... 

اما امسال، تو تمام این هفته های مزخرف، نه یک پیاده روی امن تو دل شب سهم من شد، نه یک پیک تکیلا، و نه حتی یک پیاده روی کنار رود...

و این بدترین پایان برای 24 سالگی میتونه باشه که تا حالا داشتم...


پ.ن.1. حتی پروژه ی سفیر مهر هم حالمو بهتر نمیکنه... گشتن تو بدترین نواحی شهر که 8 نفر آدم تو یک اتاق زندگی میکنن و با پاک کردن زعفرون _اما امیدوار_ زندگیشونو میگذرونن، نمیتونه چیزی رو عوض کنه.

پ.ن.2.  خیلی خودخواهیه که صرفا به خاطر اینکه حالت بهتر شه رو "ایجاد یک زندگی جدید" ریسک کنی... که شاید پرورش یک انسان تو وجود خودت بتونه حال تورو بهتر کنه ... خیلی بی رحمانه ست. خیلی...

پ.ن.3. همانا انسان را در رنج آفریدیم... 

پ.ن.4. هنوزم همونیم _ فریدون آسرایی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۴
خانوم سین