~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۹ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

سال تحویل

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۸۸، ۰۸:۲۹ ب.ظ
روز خیلی خیلی خوبی بود! از صبح آماده شدن واسه عروسی و کلی کار و درگیری از ساعت 3 بعد از ظهر... و بعد هم دعای سال تحویل و خونده شدن خطبه ی عقد... آقا مصطفی مرد مهربونی به نظر میرسید...خانواده ی خونگرمی هم داشت... (خواهر کوچیکه ش همسن من بود و انتظار تولد اولین بچه شو میکشید!) ساجده لیاقت بهترینا رو داره! خدایی جنبه ش خیلی بالاست... مهربون هم هست! امیدوارم خوشبخت بشه! واقعا از ته دل اینو میخوام!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۸۸ ، ۲۰:۲۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۸۸، ۰۹:۱۷ ب.ظ
دیگران را می بخشم                حتی آنانی را که مرا آزرده اند ، نه از برای آنکه ایشان مستحق بخشایشند ،                                                         بلکه چون من لایق آرامشم پ.ن.1. روز خوبی بود... رفتیم جلسه ی کانون فارغ التحصیلان سمپاد... جلسه ی طولانی و کسالت آوری بود اما به دیدن دوباره ی بچه ها می ارزید!شادی... مونا...سیما... مهتاب و سهیلا... عاطفه و افروز و سحر... تازه فهمیدم چقدر عوض شدیم همه! پ.ن.2. برای یه لحظه از خودم بدم اومد... با اینکه جریاناتی که پیش اومد کاملا طبیعی ه و اصلا به من هیچ ربطی هم نداره... اما فکر کنم بیشتر ازینکه از حرفاشون ناراحت شم ازین ناراحت شدم که بازم اعتماد همه چیو حل نکرد! بازم یه دوست رو از دست دادم! اگه اینجوری پیش بره فعالیتامو تو همه ی نهاد ها کنسل میکنم! ولی اینم میشه فرار از مسئله... باید باهاش مواجه شد و کنار اومد... همه چی طبیعیه! پ.ن.3. برای فریبنده بودن ، امیدوار کننده نباش!... حسرت انگیز باش...   (همیشه اویزه ی گوشم میمونه! قول میدم!) پ.ن.4. ببخشید اما خسته شدم از بس حرفای تکراری برات نوشتم! هر بشری حوصله ش سر میره از بس هر روز و شب بشنوه که "دوستت دارم"... چه برسه به شما که غیر من هزاران نفر دیگه هر روز و شب بهتون میگن! چرا بنویسم وقتی خودت همه چیو میدونی؟ و چرا ازت بخوام وقتی خودت همه چیو مرتب میکنی؟؟ ولی جون من بذار بگم... حال میده! دوووووووووووووووووووستت دااااااااااااااااارم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۸۸ ، ۲۱:۱۷
خانوم سین

و خدای بزرگ است اهورا مزدا...

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۸۸، ۰۸:۴۳ ب.ظ
گوید داریوش شاه: اهورامزدا و ایزدان مرا یاور باشند.    اهورامزدا این کشور را بپاید از:                                      دشمن، خشک سالی و از دروغ. این را من از اهورامزدا و ایزدان خواهانم، اهورامزدا و ایزدان این بخشش را بهره من سازد. پ.ن.1. چهارشنبه ی خوب و گرمی بود... بر خلاف سال پیش که پر از بارون بود... خیلی خوش گذشت با جمع همیشگی مون که ایشالا حالا حالا ها پابرجاست! پ.ن.2. "کوری" رمانی که تازه شروع کردم به خوندن.... جدیدا به طور مفرط از شعر معاصر خوشم اومده... بماند که رباعیات خیام و قصاید عطار رو هم بردم خوابگاه... احساس میکنم باید کتابای "جلال آل احمد" رو هم دوباره بخونم از اول و کتابای مصطفی مستور رو! نمیدونم چرا اما میخوام فقط بخونم! پ.ن.3. آلبوم "شانس" فرزاد فرزین! اهنگ اولش... آهنگ "ازادی" از شادمهر... میشه روی موسیقی معاصر هم حساب کرد! پ.ن.4.ممنون به خاطر همه چی! اگه نمیدونستم هستی چقدر زندگیم پوچ و بی معنی میشد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۸۸ ، ۲۰:۴۳
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۳۳ ب.ظ
میتوان تنها شد میتوان زار گریست میتوان دوست نداشت و دل عاشق آدمها را زیر پاها له کرد میتوان چشمی را به هیاهوی جهان خیره گذاشت میتوان صدها بار علت غصه ی دل را فهمید میتوان... میتوان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود... آخرش هم تنها میتوان تنها رفت... با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی... یادگاری؟ همه جا تلخی و سردی و غرور فاتحه؟ خوب شد رفت! عجب آدم بدخلقی بود... ولی ای کودک زیبای دلم، آنور قصه تماشا دارد... پ.ن.1. راه مشهد- تا خونه رو شریعتی خوندم! آدم جالبی بود... کاش زودتر میشناختمش تا 2 سال پیش که "پوران" مهمونمون بود بیشتر استفاده میکردم! پ.ن.2. کسی خونه نبود اومدم... رفتم خونه عمه تا عروس خانومو ببینم! اهنگ پیشواز ایرانسل بیشتر از اینا استقبال میکنن از آدم! تا رسیدم اماده شدیم بریم واسه دیدن لباسو طلا و ازین جور حرفا! پ.ن.3. خونه جای خوبیه حتی اگه تمام وسایلو ریخته باشن تو اتاقت و بوی رنگ همه جارو گرفته باشه! پ.ن.4. دووووووووووووووووووووووووووووووست دارم     چون تکی!           دوووووووووووووووووووووووووووست دارم     چون مهربونی!           دووووووووووووووووووووووست دارم        چون همیشه باهامی و برات مهم نیست که لازمت دارم یا نه!           دوووووووووووووووووووست دارم         چون دوست داشتنت بهم لذت میده!           دوووووووووووووووست دارم           چون حتی اگه اینجا هم نگم خودت میفهمی!           دوووووووووووست دارم              چون یه اشاره ت کافیه واسه اینکه من باشم و نباشم! خلاصه که خیلی مخلصیم اوس کریم! .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۸۸ ، ۱۲:۳۳
خانوم سین

http://www.qeysar.ir

يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۸۸، ۰۴:۰۶ ب.ظ
دیشب دوبارهگویا خودم را خواب دیدم:در آسمان پر می‌کشیدمو لا‌به‌لای ابرها پرواز می‌کردمو صبح چون از جا پریدمدر رختخوابمیک مشت پر دیدمیک مشت پر، گرم و پراکندهپایین بالشدر رختخواب من نفس می‌زد آن‌گاه با خمیازه‌ای ناباورانهبر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدمبر شانه‌هایمانگار جای خالی چیزی...چیزی شبیه بالاحساس می‌کردم!   پ.ن.۱. جشنواره ی غذا عالی بود امروز... سالاد ماکارونی هامون به نهار نکشید!  کلی هم عکس گرفتیم که ایشالا میذارم! روباتیک هم عالی پیش میره! روبات حالا راه میره... حرف میزنه... دست میده و تعارف میکنه! پ.ن.۲. شب ساعت ۱ میخوابم و صبح ساعت ۸ دانشگاهم... تا ۵ تو دانشکده حدود ۱۰ کیلومتر تو یه فضای یه هکتاری میدوم! عصر میرسم خوابگاه و میرم سایت... یه سری دانلود نرم افزار و بعد اتاق و درس و حرف با بچه ها تا ساعت ۱ و بعضا تا ساعت ۲... من میمیرم؟ پ.ن.۳. ازدواج کرد دیگه!... به من گفت بیا درس یخونیم و بیخیال ازدواج شیم! ما هم گفتیم خب دختر عمه ست... راست میگه! ۲ تا پیرهن بیشتر پاره کرده! نشستیم به درس خوندن و تنهاش گذاشتم و اومدم شمال... حالا داره عروس میشه!!!!پیشونی... مارو کجا میشونی! اگه شوهرت نذاره من و تو بازم با هم باشیم اول کله ی تورو میکنم با این انتخابت بعد واسه شوهرت یه زن دیگه میگیرم! پ.ن.۴. الان واقعا بهت احتیاج دارم... تو دلیل تمام بودن های منی... نذار از تو و فکرت بیام بیرون... دوست دارم تا هستم فقط تو تو فکرم باشی و فقط تو اونی باشی که باهات حرف میزنم... و دوست دارم فقط به من گوش کنی... خودخواهانه دلم میخواد فقط متعلق به من باشی! ذهنم واقعا بهم ریخته... و میدونم که فقط تو و فکرت و حضورت آرومم میکنه! دلم گریه میخواد... دوست دارم برم زیر پتو و اونقدر گریه کنم تا بلاخره خودت آرامشو بندازی تو دلم... که نور رو بهم هدیه بدی... که بغلم کنی و من اونقدر سبک شم که خیال کنم همه ی دنیا همون گوشه ی اتاقه و تمام مردم نیستن و فقط منم مه تو وجودت گم شدم! اسمتو صادقانه صدا میزنم!... خدا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۸۸ ، ۱۶:۰۶
خانوم سین

مرگ دسته جمعی عروسیه!

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۸۸، ۰۱:۵۱ ب.ظ
هر کسی دوتاست .و خدا یکی بود .و یکی چگونه می توانست باشد ؟هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .اما کسی نداشت ...و خدا آفریدگار بود .و چگونه می توانست نیافریند .زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .و با نبودن چگونه توانستن بود ؟و خدا بود و با او عدم بود .و عدم گوش نداشت .حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .و حرفهایی است برای نگفتن ...حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .درونش از آنها سرشار بود .و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟و خدا بود و عدم .جز خدا هیچ نبود .در نبودن ، نتوانستن بود .با نبودن نتوان بودن .و خدا تنها بود .        هر کسی گمشده ای دارد .                             و خدا گمشده ای داشت ... پ.ن.۱. روزای خوبی میگذرن و پر مشغله... خیلی میام نت اما حس و حال آپ کردن وبلاگ نیست! دو سه روزی هست که سرگرم کردم خودمو... با کتاب قیصر امین پور ( تو دانشگاه میشینیم رو نیمکت و قیصر میخونیم و آهنگ سنتی گوش میدیم!)... با "دنیای سوفی" (همه چی از کتاب نیچه شروع شد وگرنه من و چه به فلسفه!)... با انجمن زیست و سفارش کتاب (۳۰۰۰۰۰ تومن سفارش کتاب گرفتیم و به حسابم واریز شد... قراره با بچه ها بریم شوروی! ) با پوستر و تبلیغات برای انجمن غذا (برای کمک به بچه های سرطانی... تا همین الان با پریچهر تو دانشگاه داشتیم تبلیغ میزدیم!)... شنبه هم پوستری که طراحی کردمو میدیم واسه چاپ... به زودی عکسشو میزنم!... روباتیک هم هست... همین گوشه ها... پذیرش مسابقات و تبلیغات کلاسا با منه!... دیگه درس و آزمایشگاه و اینجور چیزا بماند که چقدر وقت میگیره! تمرین ویولن هم که ... پ.ن.۲. میترا میگه اینجوری پیش برم چیزی ازم نمیمونه! ولی خدایی حال میده تو هر کاری یه دستی داشته باشی... من اینجوری دوست دارم که تمام وقتم تو دانشگاه باشم... که حداقل اونجا حس مفید بودن بهم القا بشه -فقط القا بشه! چون هنوز نمیدونم اصلا فایده ای هم دارم یا نه یا اصلا وجود من مهم است... اصلا وجود من هست؟ اصلا من وجود دارم؟؟  فکر کنم فلسفه رو باید تعطیل کنم- پ.ن.۳. و تو تنها کسی هستی که من به خاطرت از همه ی چیزایی که دوست دارم دست میکشم... و تو تنها کسی هستی که اینو میدونی . تو تنها دلخوشی من هستی وقتی که به خاطر اینکه دوستم داشته باشی با همه ی بدیهیات مخالفت میکنم و تو تنها کسی هستی که فکر کردن بهت بهم آرامش میده... پس بازم باهام باش... تا هیچوقت اینقدر احساس تنهایی نکنم... دوووووووستتتت دارم خدا جون! پ.ن.۴. منبع شعر پ.ن.۵. پوستر جشنواره خیریه:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۸۸ ، ۱۳:۵۱
خانوم سین

آلبوم - پارت تو - دانشجودونی

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۸۸، ۰۶:۲۲ ب.ظ
عکسایی هم قبلا گذاشته بودم اما کلا دانشگاه محیط جالبی واسه فراگرفتن خیلی چیزاست که یکیش علم و دانشه! که درصد خیلی خیلی کمی رو شامل میشه از آموخته هات... خلاصه که ما یه جایی درس میخونیم به اسم علوم پایه : عموم واحدایی که میگذرونیم یه آزمایشگاه هم همراهشون دارن  ... تا الان بیشترین چیزی که دیدیم سلول بوده!باید رنگامیزیشو تجربه کنین! اونم با دکتر نقی نژاد...   ولی ترجیحا مثل من به جای دیوار روی میزتونو خط خطی کنین... میتونین میز مطالعه تونو -میز چرخ خیاطی سابق!!- رو با چرکنویسای ریاضی ۱ جلد کنین تا یادتون بمونه وقتتونو صرف خوندن چه علومی کردین!   ولی خب... تولدا حال میده خداییش... حداقل دورت شلوغه و یه روزت به یاد موندنی میشه! مخصوصا کنار دریا!   و خب... گاهی برای تولد دوستات باید یه ذره هم سلیقه به خرج بدی...  تعریف از خود نباشه اما تزئین کادو رو به اندازه ی قبول کردن کادو دوست دارم!     در آخر هم تشکر میکنم از مدرسه ی قبلیم... فرزانگان عزیز...  بازم جای خوبی بود... ایشالا خیر و برکت همراهش باشه!       پ.ن.مهم. کامنت تو پست بعدی بذارین خب؟؟؟؟؟؟ اگه عکسا باز نشد اول شکیبا باشین... بعد کلیک راست و شاو پیکچر ( یه عرب هرگز نمیتونه این نبوغو به کار ببنده) کنین... اگه بازم نشو خبر بدین... چاره ای نیست مثل اینکه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۲۲
خانوم سین

آلبوم- پارت وان- خوابگاه

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۸۸، ۰۶:۲۲ ب.ظ
خوابگاه عموما جای مورد علاقه ی منه! -با اینکه اکثر مواقع یا کنار دریام یا دانشگاه - عکسا قدیمی هست اما واسه یادگاری خوبن!   اینجا ترم ۱ ه! دقیقا معلوم نیست در حال چه کاری بودیم!!! البته کمبود هایی داشت...   اما میشد به کار های مورد علاقه ت برسی:       پ.ن.۱. همه شو همین امروز میذارم اما تو قسمت های جدا... حجمش زیاد میشه یا نه؟ اگه نشون نداد عکسا رو حتما بگین!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۸۸ ، ۱۸:۲۲
خانوم سین

http://baaman.blogfa.com/

سه شنبه, ۴ اسفند ۱۳۸۸، ۱۰:۵۲ ق.ظ
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با منبه ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با مناگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت رابیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با منبیفشان قطره اشکی، که من هستم خریدارشبیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با مناگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن از مادر خانه دق الباب کن، وا کردنش با منبه من گو حاجت خود را، اجابت می کنم، آریطلب کن آنچه می خواهی، مهیا کردنش با منبیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت رابیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با منچو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کنغم فردا مخور، تامین فردا کردنش با منبه قرآن، آیه رحمت فراوان است، ای انسانبخوان این آیه را، تفسیر و معنا کردنش با مناگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمتتو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من ژ پ.ن.۱. روزای خوبی پیش میرن با شیوه ای که جدیدا پیش گرفتم و کلا یه تغییر اساسی ایجاد کردم! خودم ازش راضیم! واقعا کارآمد و مفید بوده تا الان! پ.ن.۲. معدلم رفت بالا ی ۱۷! هوووووورا!همینجا از مامانم و بابام تشکر میکنم که مشوقم بودن! سعید و سامان... دوستام... خودم و همه عزیزانی که در موفقیت من سهیم بودن صمیمانه تشکر میکنم! ممنون از دعاهاتون! پ.ن.۳. طالع کلوب امروزم: ساعت ها می نشینی و به حرف هایی گوش می دهی که هیچ ارزشی ندارند و در زندگی تو هیچ اثر مثبت و قابل توجهی نخواهند گذاشت. بهتر نیست به جای این کار چند صفحه کتاب مطالعه کنی تا ذهن آگاهی داشته باشی؟ پ.ن.۴. رفتم انجمن شعر... با زینب! خیلی قشنگ بود و دوست داشتنی! ولی چون من شاعر نیستم نرم بهتره! اونجا همه شعرای خودشونو هم باید بخونن! پ.ن.۵.  رفتم اتاق روباتیک دانشگاه! دارن دومین ربات انسان نما تو ایران رو میسازن! ربات باهام دست داد! خیلی با مزه بود! اسمش "مازند یک" ه! پ.ن.۶. شعر از فریاد نیشابوری!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۸۸ ، ۱۰:۵۲
خانوم سین