~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
هر کسی دوتاست .و خدا یکی بود .و یکی چگونه می توانست باشد ؟هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .اما کسی نداشت ...و خدا آفریدگار بود .و چگونه می توانست نیافریند .زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .و با نبودن چگونه توانستن بود ؟و خدا بود و با او عدم بود .و عدم گوش نداشت .حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .و حرفهایی است برای نگفتن ...حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .درونش از آنها سرشار بود .و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟و خدا بود و عدم .جز خدا هیچ نبود .در نبودن ، نتوانستن بود .با نبودن نتوان بودن .و خدا تنها بود .        هر کسی گمشده ای دارد .                             و خدا گمشده ای داشت ... پ.ن.۱. روزای خوبی میگذرن و پر مشغله... خیلی میام نت اما حس و حال آپ کردن وبلاگ نیست! دو سه روزی هست که سرگرم کردم خودمو... با کتاب قیصر امین پور ( تو دانشگاه میشینیم رو نیمکت و قیصر میخونیم و آهنگ سنتی گوش میدیم!)... با "دنیای سوفی" (همه چی از کتاب نیچه شروع شد وگرنه من و چه به فلسفه!)... با انجمن زیست و سفارش کتاب (۳۰۰۰۰۰ تومن سفارش کتاب گرفتیم و به حسابم واریز شد... قراره با بچه ها بریم شوروی! ) با پوستر و تبلیغات برای انجمن غذا (برای کمک به بچه های سرطانی... تا همین الان با پریچهر تو دانشگاه داشتیم تبلیغ میزدیم!)... شنبه هم پوستری که طراحی کردمو میدیم واسه چاپ... به زودی عکسشو میزنم!... روباتیک هم هست... همین گوشه ها... پذیرش مسابقات و تبلیغات کلاسا با منه!... دیگه درس و آزمایشگاه و اینجور چیزا بماند که چقدر وقت میگیره! تمرین ویولن هم که ... پ.ن.۲. میترا میگه اینجوری پیش برم چیزی ازم نمیمونه! ولی خدایی حال میده تو هر کاری یه دستی داشته باشی... من اینجوری دوست دارم که تمام وقتم تو دانشگاه باشم... که حداقل اونجا حس مفید بودن بهم القا بشه -فقط القا بشه! چون هنوز نمیدونم اصلا فایده ای هم دارم یا نه یا اصلا وجود من مهم است... اصلا وجود من هست؟ اصلا من وجود دارم؟؟  فکر کنم فلسفه رو باید تعطیل کنم- پ.ن.۳. و تو تنها کسی هستی که من به خاطرت از همه ی چیزایی که دوست دارم دست میکشم... و تو تنها کسی هستی که اینو میدونی . تو تنها دلخوشی من هستی وقتی که به خاطر اینکه دوستم داشته باشی با همه ی بدیهیات مخالفت میکنم و تو تنها کسی هستی که فکر کردن بهت بهم آرامش میده... پس بازم باهام باش... تا هیچوقت اینقدر احساس تنهایی نکنم... دوووووووستتتت دارم خدا جون! پ.ن.۴. منبع شعر پ.ن.۵. پوستر جشنواره خیریه:
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۲/۱۲
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی