~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

520-

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۱، ۰۷:۵۸ ب.ظ
پ.ن.1. کرم ریختن یعنی دوستت بگه فلانی واسه دوست پسرش یه لباس خریده فلان هزار تومن. فقط به کسی نگو.بعد تو پسره رو ببینی تو دانشگاه بگی:"به به! چه لباس قشنگی! خانوم خوش سلیقه هم که هستن"... کرم ریختن یعنی تموم راه رو ول کنی دقیقا بیای لبه ی راه کنار صف مورچه ها راه بری، مماس مماس، بعد هم کلی سکندری بخوری که مبادا مورچه له شه!... کرم ریختن یعنی جواب استاتوس یکیو تو استاتوس یاهوت بدی و آخرش یه علامت "بیزی" بزنی و بگی "پی ام نده!"...   پ.ن.2. قرار گرفتن تو محیطی که بهش تعلق نداری... تو جمع کسایی که راحت از "کمونیست بودن" همسایه هاشون حرف میزنن... کسایی که با جرات میگن :"تو کلاردشت کسی نماز نمیخونه! مادر شوهر خواهرم اومده پرسیده قبله کدوم طرفه؟ خواهرم نمیدونسته!"... تو جمع دخترایی که شب ها خوابگاه نیستند، صورتشون نقاشی شده ست، حجاب رو مسخره میدونن، تابستون با صندل لا انگشتی (که ما واسه حموم هم استفاده ش نمیکنیم) میان تو خیابون، خونه های دانشجوییشون پاتوق پارتی ها و مهمونی های مختلطه، هم شوهر دارن و هم دوست پسر، مراسم عروسی جدا براشون عجیب و غیر معموله، نماز نمیخونن و سفره ی حضرت رقیه میگیرن، حجاب ندارن و به صدقه و زیارت اعتقاد دارن... سخته! سخته! سخته!!! پ.ن.3. یه سری آدما کلا "مصرف گرا" ن. خدا هم براشون میاره ها! یعنی همه ش مصرف میکنن و خرج میکنن! خرجای بیخودی... خرجای زیاد زیاد... ولی بازم کم نمیارن!... اونوقت من چندصد جا لیست خریدای ضروریمو دارم. برنامه ریزی بودجه میکنم بازم سر ماه کم میارم... نمیدونم چه توانایی خاصی تو وجود این آدما هست که اینطور موفقشون میکنه. پ.ن.4. درگیر کارای فارغ التحصیلی هستیم. بافت یک شالگردن جدید برای نرگس رو هم شروع کردیم. پ.ن.5. اینروزها از بس اعتراف کردم که من "اسب" هستم، برام روتین شده!! اشاره به :"مخاطب خاصی که نفهمه مخاطب خاصه، مخاطب خاص نیس؛ اسبه"... و من ترجیح میدم اقرار کنم "اسب" هستم تا اینکه قبول کنم که مخاطب بودم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۵۸
خانوم سین
این شعر را همین حالا بخوان وگرنه بعدها باورت نمی شود هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم   همین حالا بخوان این شعر را که ساختار محکمی ندارد و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد    هربار گریه می کنم و پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود که عاشقت شدم     "لیلا کردبچه"   پ.ن.1. تا حالا حس کردی "آه" یک نفر تموم زندگیتو گرفته؟ حتی اگه هم نگرفته باشه بازم تو هر مورد مشابه تردید و سردرگمی دقیقا یاد همون "آهی" که کشیده نشد و یا شاید هم شد میفتی و دلت میخواد زمان برگرده. هرچقدر عقب تر بهتر. که هنوز هیچ چیزی اتفاق نیفتاده و باز از اول شروع کنی... اما چیزی که ثابته اینه وقتی درست بهش فکر کنی میبین وقتی اتفاقا رو تک تک کنار هم میذاری هیچکدومشون نادرست نیستن. اما نتیجه شون یک اشتباه بزرگه! واسه همینه که حتی اگه زمان برگرده هیچی عوض نمیشه! پ.ن.2. اس ام اس زدن به گوشی ای که خاموشه و صاحب خط حتی تورو یادش نمیاد یک ذره شاید عجیب باشه، اما تصور اینکه بعد روشن کردن گوشیش اونا رو میخونه خیلی شیرینه.  و تصور لبخندش. و تصور صداش. و حتی تصور گوشیش و انگشتاش که جواب رو برات تایپ میکنه... پ.ن.3. یه سری چیزا هست که قبولشون داری اما تمام وجودت خلاف اونو میگه. اصلا نمیفهمی مقبولیتش کجا تو مغزت شروع میشه و کجا تموم میشه و رد کردنش از کجا شروع میشه باز. اصلا مرزشون شدیدا تو همه. چی میتونه کمک کنه تو تفکیکش؟ پ.ن.4. دانشگاه با 12 واحد انتهایی شدیدا علافی شده. مخصوصا که بهار و جمع کثیر دخترا و پسرا که تو محوطه میشینن و از طرح تفکیک جنسیتی ای که تو کلاسا اجرا شده  و خوشبختانه به محوطه نرسیده خوشحالن. و هوای وحشتناک شمال که شاید شب ها از همه قابل تحمل تر باشه که اونم تو خوابگاه با پنجره ی محدود هستی... ولی خب دلم اونقدر برای اینجا تنگ میشه که حاضر نیستم غر بزنم! پ.ن.5. دفترچه ی جدیدمو دوست دارم. همیشه همرامه. همه جا. هم لیست خرید توش مینویسم. هم قرار ها رو. هم کارایی که باید انجام بشه. هم جلسات. هم خاطرات. هم نقاشی و هم نکات ریز و ضروری که نباید یادم بره مثل شماره ها و حساب بانکی ها و کد پستی ها. و مخصوصا دغدغه هایی که همیشه سر کلاس عمومی تو ذهن ادم میاد. چقد احتیاج داشتم به همچین وسیله ای. پ.ن.6. خدا دل رو یه جوری ساخته که کلا تنگ میشه! اصلا default اینه که "باید تنگ شی"... حالا واسه هرچیزی. چه خوب، چه بد.  بعد از اون طرف میاد اختیار میده که وقتی دلت تنگ میشه دلتنگی رو انتخاب کنی یا برگشت رو. کلا همون جریان کلیپ صوتی معروف :"اگه فلان چیزو انتخاب کنی دو راه داری..." که نهایتا ختم میشه به ... ولی خب خدایی کارمون سخته ها. خدا خودش شاهد به همه چی هست. امیدوارم بی جواب نذاره تمام این درد و رنج و مشکلات و درگیری هایی که بهمون تحمیل شده. پ.ن.7. فک کن بچه ای. یه بچه ی 4 ساله. بعد میبرنت تو یه سوپر مارکت. تو میتونی هم پفک نمکی بخری هم بیسکوئیت مادر. دو تاشون رو هم خیلی خیلی دوست داری. اصلا از هیچکدوم هم نمیتونی بگذری. اگه به اندازه ی یک بچه ی 4 ساله عقل داشته باشی و دست بزرگترتو هم گرفته باشی مسلما بیسکوئیت مادر رو انتخاب میکنی چون هم دوستش داری، هم میدونی هیچ آسیبی بهت نمیرسونه، هم تقویتت میکنه... و نهایتا هم همینکارو میکنی. ولی بازم وقتی از  سوپر مارکت رد میشی، با اینکه مطمئنی بهترین رو دستت داری اما بازم نگاهت که به پفک نمکی میفته یه ذره نگات میره دنبالش! اما کافیه از اون سوپرمارکت بیای بیرون. همه چی تمومه!!!!! تویی و انتخاب اصلحت و تمام سلامتی که بهت میده!!  (مثال عجیبی بود و فقط حس و حال بچه ی 4 ساله رو تطابق بدین به خودتون. وگرنه قصد مقایسه ی مسائل با پفک و چیپس نیست!) پ.ن.8. یک جمله خوندم که به دلم نشست:" تو، آنجا، مارلبرو میکشی و من از بهمنی که پدرم دود کرد. " بسی معناهای عمیق که... پ.ن.9. درگیر سریال "خاطرات خون اشام" هستیم! و تلاش برای فهمیدن شخصیت عجیب Damon پ.ن.10. آهنگ بوی عید از گروه 7 ... حسودی شهرام صولتی ... پ.ن.11. تبریک به حراست دانشگاه برای نظارت عمیق و چشمگیری که دارن... واقعا باریکلا. عبور و مرور با شال هم ممنون اعلام شد. البته واسه اینجا که عملا "کویت" محسوب میشه یه ذره سختگیری ایرادی نداره اما به کسایی که گیر دارن دیگه! پ.ن.12. حساب پس انداز باز کردیم و گفتیم کمی پس انداز کنیم. گفتند کارتش تا 12 روز دیگه میرسه. از 120 تومن پولی که قرار بود بره تو اون حساب فعلا 30 تومن برام مونده. یعنی آدم اینقد بی جنبه؟!؟! J دیگه وقتی قیمت بازار میاد پایین حتی اگه لازم هم نداشته باشی میخری. از ترس گرونی روزهای آتی. پ.ن.13. مطالعه که غیر از "گریه های امپراطور" از فاضل نظری عملا هیچی... غیر نقاشی سایر فعالیت های مفید هم هیچی... درس هم که ابدا... تا ظهر خواب... نهار آماده سلف... شام آماده سلف... من موندم چرا با این همه تنبلی اضافه وزن نمیگیرم؟! پ.ن.14. خداجون. اوضاعمون این چند روز بسی خطیر بود و بس مشکل. مرسی که بودی هرچند با کمال شرمندگی ببخشید که غیر دیشب بقیه ی اوقات رو یک ذره دور بودم ازت. اما مطمئنا شنیدی دعا رو :" ختم به خیرش کن!"... و سپردم دست خودت. کاش همه چی بره همون سمتی که همه مون راضی باشیم. یه ذره "زور" ه که فقط تو راضی باشی و ما مجبور به اطاعت! J ببخشید رک میگما... البته بازم اشکال از دید ماست. اما در اوضاع فعلی حس اینه دیگه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۴۷
خانوم سین
بین من و تو چیزی دیوار نخواهد شدور فاصله نیز افتد بسیار نخواهد شدبا عشق، تنفس هم یک حادثه ی تازه ستدر قصه ما چیزی تکرار نخواهد شدتا سقف و ستون باشند دست من و چتر تو بر ما شبحی حتی آوار نخواهد شداز دیده سفر کردن ، آغاز ز دل رفتنهر بار اگر می شد اینبار نخواهد شدشاید دلی از یک دل آزرده شود ، اماهرگز دلی از یک دل بیزار نخواهد شدپ.ن.1. حسین منزویپ.ن.2. برخی از انسان ها فقط ساخته شده اند تا مدل باشند. تا نگاهشان کنی و از برق نگاهشان خوشحال باشی و فکر زیبایی لبخندشان فکرت را پر کند... ولی در هر صورت جایشان همان پشت شیشه است. کافیست بیایند نزدیکتر، کافیست حرف بزنند... کافیست راه بروند... و دیگر آنی نباشند که در نگاه اول میدانستیش...پ.ن.3. خلاصه میکنم سیزده روز رو. مهمونی، مهمونی، مهمونی ،مهمونی، عروسی، مهمونی، مهمونی، اردو و سیزده بدر!! سیزده روز تنبلی محض و خسته کننده و چقدر خوش گذشت در عین حال. از اون دو هفته هایی بود که برگشت به بابلسر سخت تر از همیشه میشه.پ.ن.4. لزوما هرکس که میره مسجد برای نماز نمیره... و لزوما هرکس که با یک مجرم صحبت میکنه همدستش نیس! ممکنه وکیل باشه یا قاضی یا فقط تنها یک دوست. تفاوت توی نگاه ها خیلی زیاد بود. خیلی. یک نفر به خاطر گوشه گیری از اون جمع مواخذه م کنه و یک نفر به خاطر بودن تو اون جمع!  انسانها دیدگاه های مختلفی دارن و ازادن مطابق افکارشون عمل کنن. اما حق ندارن بقیه رو هم مجبور کنن! فاصله ی آدمها این روزها به دور بودن های فیزیکی نیست. به فکر و چیزیه که تو سرشونه. پس هیچوقت قضاوت نکن! هیچوقت! (اولین و آخرین باره که مخاطب خاص شدی! حس و حال تنفرتو نگه دار. به نفع همه مونه!)پ.ن.5. ات فریده: مریم حرف زد! احسان رو شناخت :) این یعنی پیشرفت!!پ.ن.6. حس ها عجیب به هم منتقل میشن.  مطمئنی که از یک نفر خوشت نمیاد. اونم میفهمه و به گوشت میرسه که "  فلانی گفته سیمین ازش متنفره"... بعد از حس خودت خجالت میکشی و دلت براش میسوزه و اولین کاری که میکنی ادد کردنش تو فیسبوکته و یه پیام که :" بیخیال همه چی! بیا دوست باشیم!"پ.ن.7. دیدی بعضیا جاشون که عوض میشه خوابشون نمیبره؟! اوضاع منم یه چیزی تو همین مایه هاست. افکارم و روش زندگیم عوض شده ( و حتی بهتر!) اما آرامش...  یکی میگفت :"گناهانم رو بیشتر دوست دارم. چون صادقانه ترین انتخاب های من هستن!"پ.ن.8. "دماغشو که عمل کرد شخصیتش هم عوض شد"... و دیگه دوست دوران ابتدایی من نبود که میشناختمش... اردو خیلی چیزا رو ثابت کرد :)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۱ ، ۱۴:۳۶
خانوم سین

517 - بهاری

شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۱، ۰۸:۱۱ ب.ظ
بانوی ابتذال و غزل بوسه های من!یک سطر در میان به سرایم سری بزنمن بی حضور وسوسه ات باد می کنمدر من بپیچ مثل هوس بازی کفن!تا شک کنم به هر کسِ غیر از تو در خودمبانوی استخاره و تردید و سوء ظن!با من نفس بکش غزل ارتکاب رادر خلسه وار لحظه ی خونبار زن شدن!تیر خلاص / خط مقدم / تو مرده ای!ماشه چکید روی غرورت ... گَلَنگَدَناز دامنت دوباره به معراج رفته ام!افتاده ام کنار نفس هات ، ظاهرن-دارد غرور زنده ی من خواب می روددر واپسین دقایق این جنگ تن به تن!□بازی تمام... از غزل من پیاده شو!حالا تو مانده ای و دروغی به نام زن!پ.ن.1. حامد بهاروند... وبلاگ نقطهپ.ن.2.  سال نو مبارک همه تون باشه. با تاخیر. یاد نوروز های پیش بخیر که روزانه گزارش میدادیم اینجا که خونه ی کی رفتیم و این چیزا. به هر حال برنامه ی دید و بازدید ها فشرده ست. دسته جمعی میریم مهمونی یکی. همه رو میبینیم. بعد یکی به عنوان میزبان انتخاب شده و یکم بعدش میریم خونه ی همونی که تو مهمونی قبل دیدیم. روی خاله بازی های دوران بچگی رو کم کردیم.پ.ن.3. جشن عروسی ناگهانی پیش اومده خیلی سرمون رو شلوغ میکنه این عید. مهمونای تهرانی میرسن و... فعلا که شدیدا درگیر "سیندرلا" شدیم. مثل خیلی سال قبل.  انگار تو این همه روز هیچی عوض نشدهپ.ن.4. میگن همه چی از محدود کردن شروع میشه. میگن کافیه به بچه بگی :"دست نزن" تا تشویق بشه که بره ناخونک بزنه ببینه چیه. تمام دلتنگی ها، کنجکاوی ها و همه ی فکرها و تصورات همه رفت. زیاد هم طول نکشید. اصلا فکر نمیکردم اینطوری بشه. اینقدر ساده و راحت باشه. اگه میدونستم زودتر درخواست میدادم تا این "دست نزن" رو از دوشم برداری. گاهی خیلی چیزا الکی بزرگ میشن. به نتیجه ای که تو جلسه ی فنی گرفتی بیشتر از قبل ایمان پیدا کردم!!پ.ن.5. مثال: وقتی بچه بودم عاشق کفش های تق تقی ورنی پاشنه بلند مامان بودم که زمان عروسیش خریده بود. اونموقع برام کوچیک بود و بزرگ شدم برام تنگ شد. الان که کفش هامو ورنی پاشنه بلند میخرم میبینم اونقدر ها هم اش دهنسوزی نبود. حیف اونهمه "خواستن" ... و چقدر عجیبه اینقدر زود سیر شدن.پ.ن.6. آهنگ " برای لمس آزادی" از آر-یا آر-امنژاد. با تمام شجاعت های کاذبی که به آدم میدهپ.ن.7. و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم... ( برای یادآوری عجیب امشبت ممنون. به اندازه ی همون زلزله ی 5 ریشتری تکونم داد! لازم بود البته! دمت گرم)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۱ ، ۲۰:۱۱
خانوم سین