~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
دیشب دوبارهگویا خودم را خواب دیدم:در آسمان پر می‌کشیدمو لا‌به‌لای ابرها پرواز می‌کردمو صبح چون از جا پریدمدر رختخوابمیک مشت پر دیدمیک مشت پر، گرم و پراکندهپایین بالشدر رختخواب من نفس می‌زد آن‌گاه با خمیازه‌ای ناباورانهبر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدمبر شانه‌هایمانگار جای خالی چیزی...چیزی شبیه بالاحساس می‌کردم!   پ.ن.۱. جشنواره ی غذا عالی بود امروز... سالاد ماکارونی هامون به نهار نکشید!  کلی هم عکس گرفتیم که ایشالا میذارم! روباتیک هم عالی پیش میره! روبات حالا راه میره... حرف میزنه... دست میده و تعارف میکنه! پ.ن.۲. شب ساعت ۱ میخوابم و صبح ساعت ۸ دانشگاهم... تا ۵ تو دانشکده حدود ۱۰ کیلومتر تو یه فضای یه هکتاری میدوم! عصر میرسم خوابگاه و میرم سایت... یه سری دانلود نرم افزار و بعد اتاق و درس و حرف با بچه ها تا ساعت ۱ و بعضا تا ساعت ۲... من میمیرم؟ پ.ن.۳. ازدواج کرد دیگه!... به من گفت بیا درس یخونیم و بیخیال ازدواج شیم! ما هم گفتیم خب دختر عمه ست... راست میگه! ۲ تا پیرهن بیشتر پاره کرده! نشستیم به درس خوندن و تنهاش گذاشتم و اومدم شمال... حالا داره عروس میشه!!!!پیشونی... مارو کجا میشونی! اگه شوهرت نذاره من و تو بازم با هم باشیم اول کله ی تورو میکنم با این انتخابت بعد واسه شوهرت یه زن دیگه میگیرم! پ.ن.۴. الان واقعا بهت احتیاج دارم... تو دلیل تمام بودن های منی... نذار از تو و فکرت بیام بیرون... دوست دارم تا هستم فقط تو تو فکرم باشی و فقط تو اونی باشی که باهات حرف میزنم... و دوست دارم فقط به من گوش کنی... خودخواهانه دلم میخواد فقط متعلق به من باشی! ذهنم واقعا بهم ریخته... و میدونم که فقط تو و فکرت و حضورت آرومم میکنه! دلم گریه میخواد... دوست دارم برم زیر پتو و اونقدر گریه کنم تا بلاخره خودت آرامشو بندازی تو دلم... که نور رو بهم هدیه بدی... که بغلم کنی و من اونقدر سبک شم که خیال کنم همه ی دنیا همون گوشه ی اتاقه و تمام مردم نیستن و فقط منم مه تو وجودت گم شدم! اسمتو صادقانه صدا میزنم!... خدا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۲/۱۶
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی