روز خوبی بود!
از صبح خونه تکونی...
بعدش سینما با مطهره و مریم...
شب نشینی خونه ی عمه (طبق معمول)...
پ.ن.۱. کتاب "دو نیمه ی سیب" رو خوندم! گریه هم کردم به خاطرش ولی توصیه نمیکنم بخونین!پ.ن.۲.امشب تو خیابون شهر خودم احساس بدی داشتم! نگاهها همه غریبه بودن!
پ.ن.۳. دوستم -مریم- (دوران دبیرستان) رو دیدم! ازدواج کرده بود...
پ.ن.۴. "مرغ" مامانم بهم نمیسازه!
۸۷/۱۲/۲۴