~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۲۵ مطلب در شهریور ۱۳۸۸ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۵ شهریور ۱۳۸۸، ۰۶:۵۵ ب.ظ
امشب هم به خوبی گذشت... یه افطاری خونه ی عمه طاهره و خبر ازدواج یهویی (نابهنگام) ح و الف... (سانسور به دلیل برخی تعصبات و دوری از دشمنی ) جالبه تو خانواده هایی که کم با هم رفت و امد میکنن ازدواجا فامیلی میشه! مثل همین ح اینا که سال به سال پسرای دایی و عمه و عمو رو نمیبینن... به نظرم روشی که ما داریم بهتره! که سفره ها رو جدا نکنیم... زن و مرد... دختر و پسر یه جا باشیم... که رفت و آمدامون زیاده... که تابستونا حداکثر ۲ شب از هم دوریم...اینطوری حداقل به پسرای فامیل به چشم بدی نگاه نمیکنی! مجبور نیستی دامنه ی دیدت برای همسر اینده ت رو به پسرایی که سالی یه بار میبینی... به پسردایی و پسر عمه و پسرعمو محدود کنی! اینکه طرز برخورد رو بلد باشی... فکر نکنی اولین پسری که باهاش روبرو شدی همونیه که میخواستی!     پ.ن.۱. خوب آدم جوش میاره دیگه! همه میگن این دوتا به هم نمیخورن! فقط حرف من نیست!پ.ن.۲. فردا هم خونه ی عمه فاطمه... پس فردا دایی علی... کسی ما رو یکشنبه دعوت نمیکنه؟ افطاری تو خونه حال نمیده! پ.ن.۳. و ان یکاد الذین... پ.ن.۴. "بیتا" دختر ۲۰ روزه ی نفیسه رو اونقدر بوسیدم و فشار دادم... نی نی های کوچولو خیلی عجیبن! عسل مسل من...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۸۸ ، ۱۸:۵۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۸۸، ۰۷:۰۱ ب.ظ
سینما عالی بود!با سمیرا، فاطمه، ساجده، ربابه و فهیمه... امشب، شب مهتابه... فیلم قشنگی بود... البته با صدای قشنگ احسان... البوم جدیدش (فصل تازه) محشره... خیلی دوستش دارم! افطار هم مهمون محسن اقا بودیم...   پ.ن.۱. فقط یک مصراع از تراک ۷ ه آهنگ مهرشاد! پ.ن.۲. و ان یکاد الذین... پ.ن.۳. "شبی در تهران" چی داشت که اینقدر تعریفشو کردن؟؟؟؟ پ.ن.۴. خواب خیلی قشنگی دیدم... دست خودم بود تمام روزو میخوابیدم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۸۸ ، ۱۹:۰۱
خانوم سین

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۸۸، ۰۷:۵۵ ب.ظ
افطاری عالی بود... عاشق اینم که همه ی فامیلو جمع کنم یه جا... بعد بشینم رو یه صندلی وسط جمع و ببینم کیا از در میان تو... به هر حال دوباره جمع شدیم دور هم... به یاد مامان سیمین، زهره، مریم، مهدیه، سید جلال، خاله خدیجه ، نفیسه و ...   پ.ن.۱. فردا شب اکیپی میریم سینما! جمع دخترا! پ.ن.۲. و ان یکاد الذین ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۸۸ ، ۱۹:۵۵
خانوم سین

بی هیچ غرض...

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۸۸، ۰۷:۰۹ ب.ظ
مهربانم، ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا                         بین ادمهایی که همه سرد و غریبند با تو- تک و تنها به تو می اندیشد...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۸۸ ، ۱۹:۰۹
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۸۸، ۰۷:۰۵ ب.ظ
تولد مامانی بود! سر ظهر رفتم خیابون و کلی گشتن واسه یه کادو که دوست داشته باشه! که اخرش یا من نپسندیدم یا بابا! ِآخرش هم یه "نیم" براش گرفتیم تا خودش هر جور دوست داره خرجش کنه... با یه کیک کوچولو و ۴۶ تا شمع!   افطاری مهمون خاله نرگس بودیم و بعدش همه اومدن خونمون واسه سبزی پاک کنی افطاری فردای ما... جای همه خالی... یاد تمام میت ها (میوت؟ میتین؟ میاتین؟)  کردیم! از مامان سیمین من تا پدربزرگ جاری خاله م!   پ.ن.۱. دلم واسه بابلسر تنگ شده خب!؟ پ.ن.۲. واحدا ارائه شد... دروس جالبی داریم! پ.ن.۳. اگه آدم خواب قطار ببینه جه تعبیری داره؟ پ.ن.۴. عاشقتم مامان عفت! تولدت مبارک عسل مسل!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۸۸ ، ۱۹:۰۵
خانوم سین