~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۸۸ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۸۸، ۱۲:۲۵ ب.ظ
ترم جدید رو عالی شروع کردم! روز اول مانتو سبز آستین کوتاه... فاطی کماندو: آستیناش کوتاهه! نژوش روز دوم مانتو نارنجی ... فاطی کماندو: نپوش... نگهبانی: ورودی هستی؟ تیژت استاندارد نیست... ژیرمرد تو نگهبانی:"" این چه وضعیه؟ اسمشو بنویسین... یه بار دیگه از جلوم جاخالی بدی بییییییییییییق... دکمه تو ببند..."" حالا وضعیت من به ترتیب: ==> ==> ==> اومدم خوابگاه و کلی گریه کردم! تا یه مدت سرم تیک عصبی داشت... کابوس میدیدم!     پ.ن.۱. به نگهبانی گفتم:من خیلی به پرونده م اهمیت میدم! حتما در نزدیک ترین فرصت مانتو مناسب میخرم اما خب... راستش وضعیت مالی خوبی ندارم!!!!! یه مدت طول میکشه! بنده خدا کلی هوامو داشت! به پیرمرده دروغ گفت که اسممو نوشته! دمش گرم! پ.ن.۲. مانتو آبی ه که همقد نارنجی ست! سارافن هم که اصلا آستین نداره... مجبور شدم کلی ژول بی زبون بدم به مانتو جدید! سر پل صراط یقه ی همشونو میگیرم... پ.ن.۳. با استاد اخلاق دعوام شد... از راه اومده سوال حفظ قرآن میپرسه... معلوم بود از اون حوزوی هاست! رو حانی داریم تا آخوند! دکتر دیانی عشق من ه! روشن فکر! به هر حال اخلاق رو حذف خواهم کرد... بدجور دهن به دهنش شدم! پ.ن.۳. الهی آن ده که آن به؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۸۸ ، ۱۲:۲۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

شنبه, ۴ مهر ۱۳۸۸، ۱۲:۴۵ ب.ظ
دانشگاه عالی بود... پر ترم اولیایی که با اینکه تلاش میکنن تابلو نباشن ولی خب راحت شناسایی میشن!   پ.ن.۱. گاهی اوقات آدم نباید همه ی خوبیاشو رو کنه! شاید یکی جنبه نداشت!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۸۸ ، ۱۲:۴۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۳ مهر ۱۳۸۸، ۱۲:۳۴ ب.ظ
قسمت اول: ساعت ۱۰ صبح... بابلسر... دنبال آقای مهرابی ببینیم که بهمون تشک (!) تعلق میگیره یا نه!   قسمت دوم: پیدا کردن اتاق و ریخت و پاش و جمع و جور...   قسمت سوم: ساعت ۶ بعد از ظهر... خرید مرغ و رب و آرد سوخاری، جارو و خاک انداز و کتری   قسمت چهارم: جمع دوستان و هم اتاقیای سابق و صرف نیمرو با سس قرمز و دیدن فیلم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۸۸ ، ۱۲:۳۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۸۸، ۰۸:۵۵ ق.ظ
دارم میام خونه!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۸۸ ، ۰۸:۵۵
خانوم سین