~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۸۸ ثبت شده است

[عنوان ندارد]

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۸۸، ۰۶:۴۶ ق.ظ
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد!   من اگر   ما    نشوم؛ تنهایم! تو اگر    ما     نشوی؛ خویشتنی...   از کجا که من تو شور یکپارچگی را در شرق باز برپا نکنیم؟! از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم؟!   من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمی خیزند! من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟! چه کسی با دشمن بستیزد؟! چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن دون آویزد؟!   دشت ها نام تو را میگویند... کوه ها شعر تو را میخوانند... کوه باید شد و ماند... دشت باید شد و خواند...     پ.ن.۱. چه جوریاست؟ که یک نفر با یک صحبت به دل آدم میشینه؟ چه جوریه که یه نفر اونقدر بینش داره که همه چیو پیش بینی میکنه؟ چه جوریه که یه اشاره کافیه واسه جذب شدن بهش... کسی که حتی نیست که ببینیش... کسی که فقط ازش شنیدی (و شک داری راست میگن یا از روی عواطف ایرانی شون دارن حرف میزنن یا از سر تحجر و همون افکار معتصبانه -که نه رد میکنم نه تایید-) کسی که از اول بچگیت فقط جذب اون عکسشتو خونه ی مامان بزرگت شدی که یه بچه با لباس راه راه داره بوسش میکنه...کسی که یه مدت وقتی اسمش میومد فقط صفحه ی اول کتابای درسی رو یادت میاورد و جشنای توی مهدکودک و یه خلبان با دستکش های سفید! ولی خیلی لذت بخشه که ببینی کسی که دوستش داری لیاقتشو داره! ندیدمت ولی دوستت دارم! (تقدیم  به روح الله عزیز به اندازه ی عشقی که نسبت به ایران دارم!) پ.ن.۲. دهه ی فجر عزیز مبارک... بازگشت شکوهمند خودم رو نیز به میهن به همه ی دوستان و خانواده ی عزیزم تبریک میگم! ایشالا دختر خوبی باشم! پ.ن.۳. بسم الله الرحمن الرحیم... الله لا اله الا هو الحی ال قیوم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۸۸ ، ۰۶:۴۶
خانوم سین

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۸۸، ۰۷:۱۵ ق.ظ
دشت ها آلوده ست در لجنزار گل لاله نخواهد روئید... در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟ فکر نان باید کرد و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم   گل گندم خوب است گل خوبی زیباست ای دریغا که همه مزرعه ی دل ها را علف هرزه ی کین پوشانده ست هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست؟ و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست؟   و زمانی شده است که به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست...     پ.ن.۱. حمید مصدق! پ.ن.۲. امتحان فیزیک خوب بود... نامردیه اگه بگم خوب نبود... خب یه ذره بیشتر از چیزی که فکر میکردم میگیرم! واسه همین میگم خوب! پ.ن.۳. یک امتحان دیگه مونده! ۶ روز دیگه! اگه میرفتم و حذفش میکردم امروز با زینب و عطیه برمیگشتم خونه مون! پ.ن.۴. همه چیز مرتبه و سر جاشه! تقریبا تموم دانشگاه فهمیده بودن من امتحان فیزیک دارم! حتی اقای باغبانی (مسئول انبار و اموال دانشگاه)... همه ش به خاطر دعاهایی بود که برام کردن! همیشه خوبه که دور و بر آدم پر دوستانی باشه که بی ادعا برای آدم دعا کنن... و چقدر خدا خوب و بزرگه که به همه مون گوش میده! پ.ن.۵. دوستت دارم! به خاطر همه چیز... خدای خوب منی! عاااااشقتم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۸۸ ، ۰۷:۱۵
خانوم سین

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۸۸، ۱۰:۰۰ ق.ظ
شیشه ی پنجره را باران شست... از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ میپرد مرغ نگاهم تا دور... وای باران باران پر مرغان نگاهم را شست...   پ.ن.۱. امتحان فیزیک ۲ نزدیکه! فردا ساعت ۱... خیلی خیلی خیلی سخته و من اصلا عین خیالم نیست... پ.ن.2. حرفی واسه گفتن ندارم... روزامون به درس میگذره و شبا به حافظ خوندن و حمید مصدق و فریدون مشیری و خیام... و صبحا قصه ی تکراری هر روز... ولی نه شکایت میکنم نه ناراحتم! اتفاقا خیلی داره خوش میگذره! واسه خیلیا روزمرگی عادت شده ولی من هنوز به روزمرگیام عادت نکردم! پ.ن.3.هیچ وقت نمی توانید با مشت گره کرده دست کسی را به گرمی بفشارید ... پ.ن.۴. و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر اللعالمین...پ.ن.۵. اگه از فیزیک خسته شم یا ترک تحصیل میکنم... یا معتاد میشم... یا خودکشی میکنم... (البته امروز یک دوست (!) بهم گفت تو که نمره واست مهمه پس خودکشی کنی خیلی بهتره!) حیف که درد داره!و حیف کلی کار دارم انجام بدم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۸۸ ، ۱۰:۰۰
خانوم سین

[عنوان ندارد]

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۸۸، ۱۰:۴۴ ق.ظ
وقتی که دیگر نبود، من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت، من به انتظار امدنش نشستم وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد، من اورا دوست داشتم وقتی او تمام کرد، من شروع کردم وقتی او تمام شد، من اغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن! مثل تنها مردن!     پ.ن.۱. خیلی ترسیدم... خیلی... واقعا هم وحشتناک بود. مامان گفت" نترس! نمیمیری!" اما نمیشد بیخیالش شم... پ.ن.۲. کی حوصله ی فیزیک داره؟ پ.ن.۳. دیشب با الهه رفتیم بیرون... کنار دریا. و چیزایی شنیدیم که اونقدر تلخ بود که بهش خندیدیم... گاهی همینطوری میشه! باید از یه چیزی بدت بیاد اما خنده دار به نظر میرسه و دوست داری به جای عصبانیت یا خجالت بهش بخندی! پ.ن.۴. خدایا مچکریم!! خدایا مچکریم!! (تشکر ورزشی بود!) پ.ن.۵. دیروز کلا تو شعرای حمید مصدق و متنای شریعتی میگشتم... بعضی حرفای دکتر شریعتی خیلی عجیب به نظرم میرسه! میدونم چرا ولی نمیتونم بفهمم درسته یا نه! چرا اینقدر غم؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۸۸ ، ۱۰:۴۴
خانوم سین

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۸۸، ۱۲:۰۴ ب.ظ
گفتند: شکست یعنی تو یک انسان در هم شکسته ای گفت:نه ! شکست یعنی من هنوز موفق نشده ام گفتند: شکست یعنی تو  هیچ کاری نکرده ای گفت: نه ! شکست یعنی من هنوز چیزی یاد نگرفته ام گفتند: شکست یعنی تو یک آدم احمق بوده ای گفت: نه ! شکست یعنی من به اندازه کافی جرات و جسارت داشته ام گفتند:شکست یعنی تو دیگر به آن نمیرسی گفت:نه ! شکست یعنی من باید از راه دیگر به سوی هدفم حرکت کنم. گفتند: شکست یعنی تو حقیر و نادان هستی گفت: نه ! شکست یعنی من هنوز کامل نیستم گفتند: شکست یعنی تو زندگیت را تلف کرده ای گفت: نه ! شکست یعنی من بهانه ای برای شروع کردن دارم گفتند: شکست یعنی تو دیگر باید تسلیم شوی گفت:نه ! شکست یعنی من باید بیشتر تلاش کنم   پ.ن.۱. یعنی اینکه چرا وقتی من میتونم تو نمیتونی... چرا وقتی دیگران تونستند من نتونم؟ پ.ن.۲. امتحانا خوب پیش میرن  -گوش شیطون کر- آزمایشگاها افتضااااح بود. شیمی آلی رو خراب کردم و منتظرم که روز دوشنبه یک نمره ی درخشان دیگه رو طی امتحان فیزیک ۲ به نمایش بذارم! با کمال خوشحالی دیروز از جلوی دانشگاه ۲ تا رمان از دانیل استیل خریدم! خوشحاالم نه؟ پ.ن.۳. دیروز تو بازار گل پامچال دیدم! خیلی خیلی نازن! اگه نمیخواستم برگردم خونه حتما یکی میخریدم!میترسم مثل ترنم و تبسم و فرحناز شن که تا رفتم خونه نابود شدن! پ.ن.۴. و هو معکم این ما کنتم...کاش یه ذره بیشتر تو مغزم فرو میرفت و فقط در حد پست گذاشتن نبود... کاش دیروز تو آکواریوم یادم بود اینو... کاش یادم بودی... کاش دیروز تو خیابون... یا امروز تو اتاق یادت بودم... کاش این آیه بیشتر ازینا روم کار میکرد... کاش انسان نبودم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۸۸ ، ۱۲:۰۴
خانوم سین