~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
 

به چشمان یکزنبنگر

تا امید را بیاموزی!

که چگونه یک دهه

بعد از انکه در محاصره پدر و برادر

 خطابه اطاعت را از بر میخواند

باز هم به پا میخزد و از پنجره کوچک خانه یی تاریک

خواب یک باغچه گل های رنگارنگ را در پلک هایش

زنده نگه میدارد

 

به چشمان یکزنبنگر!

تا فاجعه را بیاموزی

وقتی در تیرگی رنج های که تو بر او روا داشتی

خود را مشعل راهت میسازد تا شاید

روشنی خودسوزی او

تو را از دنیا تاریک جهلت بدر ارد

 

به چشمان یکزنبنگر!

تا بیاموزی که سنگ های سنگسار او

که شلاق ها و حکم های مردانه تو

که لگد های بوت های سنگین و مشت های سهمگین تو

که عدالت مردسالارانه و افکار جاهلانه تو

هرگز از پایش در نیاوردست

اوزناست

انکه را که خدا بهشت را در زیر گام هایش نهادست

ای مرد

 تو

هرگز جبون نخواهی ساخت

 

 

 

پ.ن.۰. میدونم اغراق آمیزه به نظرتون اما حتمامنبع شعررو ببینین! شعر طولانی ای بود با توضیحاتش که مطمئنم خوندنش به درد بعضی افراد میخوره!

پ.ن.۱. گاهی دقت کردی یه حرفایی میزنی که باعث میشه از خودت خیلی خوشت بیاد؟! :پی خیلی وقتا راجع به خیلی اتفاقا از قبل برنامه ریزی میکنم...میگم اگه اینطوری شد فلان چیزو میگم یا این کارو میکنم! اما نمیشه! یا میترسم یا خجالت میکشم! اما بعضی مواقع هست بدون برنامه ریزی حرفاییو میزنی که نمیدونی کجا خوندی یا کی روش فکر کردی... ولی باعث میشه از خودت خوشت بیاد!

پ.ن.۲. بیرون رفتن همیشه میتونه آدمو سرحال بیاره! حالا چه کنار بابلرود باشی... چه خیابون امام رو متر کنی!

پ.ن.۳. از صبح که پشت پی سی نوشتم تا الان یک سره مثل فنر بالا و پایین میرم و سرم خودبه خود جلو و عقب می ره! نمیدونم ویروس "پیشرو" چرا یهو افتاد به جونم! دوباره رپ شروع شد!

پ.ن.۴. وقتی میگی میخوای عوض شی باید همون لحظه اینکارو انجام بدی! متنفرم از فرضیه ی تغییر تدریجی... اینکه کم کم همه چی روبراه شه! کم کم خوب شی! وقتی میگی میخوای یه آدم دیگه شی یعنی شب خوابیدی صبح همونی باشی که تصمیمشو داری! ایم چیزیه که میخوام و من از فردا اونی میشم که تصمیم گرفتم!

پ.ن.۵. آرشیو چت هایی رو که یه روزگاری واسم مهم بودن رو میخوندم! همه شون سیو شده تو یه فولدر مخصوصا با رمز و قفل و اینجور چیزا! خوندن بچه بازیا واسه خودمم خجالت آوره چه برسه به اینکه شخص سومی بخونه اونارو! اما مرورش لازمه! اینکه تو روند تکاملی تفکراتت چیا تاثیر داشته! بعضی چیزا رو که میخونم با خودم فکر میکنم چقدر جنبه م بالا بوده که بعد ازینکه همچین حرفیو زده بازم ادامه دادم! یا مثلا چطور از فلان حرفش به شخصیتی که داشت پی نبردم!؟ میدونم ممکنه بخونی این وبلاگو که میدونم میخونی! اعتراف میکنم که هربار بعد خوندن آرشیو برای خودم متاسف میشم! که چرا اینقدر اجازه دادم جلو برم؟! ولی به خودم افتخار هم میکنم که همه چی آرشیو شده و هیچی ادامه دار نیست! که تونستم و میتونم "نه" بگم!  کاش همیشه آدم واسه کاری توجیه میشد بعد انجامش میداد! مثل چت... مثل فیس بوک... مثل آرایش... مثل سیگار! (پیچیده فکر نکنین! همه چی خیلی معمولیه٬ وجدان من سختگیره)

پ.ن.۶. وقتی یه اشتباهی تو گذشته میکنی باید فقط ازش درس بگیری! همین! پس چرا هنوز وقتی یادش میفتم ضربان قلبم میره بالا؟! نفسام سنگین میشه؟! اتفاقی قرار نیست بیفته! اگه هم باشه یه روند طبیعیه... واسه هر کسی پیش میاد! احساس میکنم زیادی بچه م!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۶/۲۲
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی