~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
سومین روز کنار خانواده بودن گذشت! خیلی سریع! نهار دعوت بودیم! به یادبود عمو، زن عمو و پسر عموی مامان! مدتها پیش خواب دیدم یکی رو تو خیابون دیدم! اون گفت "من پسر عموی مامانتم! چرا دیگه بهمون سر نمیزنه؟" بیدار که شدم و قیافه شو واسه مامان توصیف کردم؛ فهمیدیم پسر عموی شهیدش بوده!من حتی یه بارم ندیدمش! شب هم در کنار خانواده ی مادری، پیتزا و خونه ی عمه فاطمه!     پ.ن.۱. خدایا ممنون! راضیم ازت! پ.ن.۲. همه میگفتن شمال بهم نساخته! راست میگن! حسابی عوض شدم! پ.ن.۳. ستایش کلی دلبری کرد! چه جوری بذارمش برم؟ پ.ن.۴.  کاش میشد از یکی پرسید و مطمئن بود به سوالت نمیخنده و از همه مهمتر صادقه!کاش یکی بود بهم میگفت "که من میتونم یه دوست خوب باشم یا نه!" اگه آره؛ پس چرا احساس میکنم دارم خودمو به بعضیا تحمیل میکنم؟ اگه نه؛ پس چرا اینقدر راحت با همه دوست میشم؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۰۸/۰۳
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی