یه مدته این افتاده تو دهنم:
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفاکنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری ست رنجیدن...
زینب الان پشت دستگاه بغلی من نشسته! با هم میچتیم! تکنولوژی یه طرف، فرهنگ سازی یه طرف! حال الهه امروز اصلا خوب نبود! اعصابا ریخته بهم!
ولی من که در طریقتم کافریست رنجیدن، سرشار از شادی به زندگی ادامه میدم!
همیشه!
پ.ن.۱. حرفای بابا با من همان کرد که ساز و چنگ رودکی با امیر سامانی... برای تعطیلات برمیگردم نیشابور!
پ.ن.۲. و ان یکاد الذین کفروا... باید روزی چند بار بخونیمش! چشم خوردیم ناجور! از درون و بیرون داریم میشکنیم!پ.ن.۳. آیس پک قهوه رو هم امتحان کردم! عالی بود!پ.ن.۴. هنوزم راضیم خدا جون! محشری!
پ.ن.۵. شعر بالا هیچ مناسبتی نداره ولی دم حافظ گرم! چی گفته!
پ.ن.۶.مسئول بوفه ی دانشگاه، بابا و داداش ماهان بهرام خان (0111)هستن!کشف امروز بود دیگه!!!
۸۷/۰۹/۰۳