"به حرمت دوستی که نمیدانم این که می نویسم راه سعادت است
که میروم یا راه شقاوت و حقا که نمیتوانم که ننویسم..."*
برای تعطیلات بین امتحانی برگشتم!
همه چی عالی گذشت! اشکای کلاس ادبیات سر درس "مرگ ناصری"، امتحانای آزمایشگاه، ته دست دینه بیمه، انتظار پشت درهای آزمایشگاه بافت جنین، بوفه، تحصن، سلف، آکواریوم، آیس پک،...
قبلا گفته بودم تا حالا به هیچ جا (حتی خونه) وابستگی مکانی نداشتم! ولی دلم واسه دانشگاه تنگ میشه!
**قبل سانسور خوشگل تر بود!**
پ.ن.۱.خرید لباس به طور مستقل خرج رو دستم گذاشت! کی ۳۲۰۰۰ تومن میده واسه یه ژاکت؟؟
پ.ن.۲. کارا داره کم کم رو به راه میشه! حداقل از ۲ هفته ی پیش خیلی بهتره!پ.ن.۳. آقای افشار (استاد آزمایشگاه شیمی) به من گفت"چقدر شیطونی تو!" ولی کیست که باور کند؟؟؟ من و شیطونی؟
پ.ن.۴. دلم واسه وبلاگم تنگ شده بود! هزارتا خاطره ی خوب بود که میشد همشو نوشت ولی...
پ.ن.۵. * عبدالله بن محمد میانه ای همدانی، عین القضات
۸۷/۱۰/۰۹