محرم شروع شد...
حوصله ی هیئت رفتن ندارم! حتی مراسم خونه ی عمو حسین یا روضه های خاله مرضی...
دیدن فیلم ها و شنیدن داستانای تکراری در مورد چیزایی که حتی بعضیاشون اتفاق نیافتادن! چیزایی که فقط اشک آدمو در میارن! عذب وجدان میگیرم واسه گریه کردن تو این مجلسا!آی مریض دارا... آی عزیز از دست داده ها...
دست میذارن رو نقطه ضعف مردم تا به یاد بابای مرحومش یا بدبختیای زندگی و عقب موندن اجاره ش یا شفای بچه ش گریه کنه!
میکروفون به هیچ کس وفا نکرده! کاش هر کسی واسه هرکاری شاخ نمیشد!
حالا میفهمم ارزش اون یه قطره اشکی رو که به خاطرش راه برات باز میشه! اونی که باید با شرایطش بریزه!
آمادگی ندارم! کی درک میکنه؟ (نکنه تنبلیه؟ نکنه ...)
پ.ن.۱. عاشق قرمزم اما میترسم بپوشم! کی گفته قرمز پوشی تو محرم شمر بازیه؟
پ.ن.۲. با نگار صحبت کردم! ترسیدم فوت مامان بزرگشو تسلیت بگم!
۸۷/۱۰/۱۰