~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
آقای "ز" دوباره ازدواج کرد! اینو الان فهمیدیم که طرف یه بچه ی ۳ ساله هم داره!همه ی خانوما تو فکر طلاق خانوم اول آقای "ز" و نفرین زن دوم و من تو فکر اون دختر بیگناهش که اگه پدر نداشته باشه... عمه میگفت:"ببینم با شوهر خودت چی کار میکنی؟" جالبه که دچار شک شدم! یعنی اعتماد اینقدر سخته؟ یعنی تفکرات من اینقدر داغونه؟ یعنی منطقم و احساساتم و واقعیات دنیا با هم تو یه جوب(!) نمیرن؟ شک کردم... به خودم... به عقایدم... به طرز فکرم!   پ.ن.۱. خونه ی عمه طاهره و خرید لوازم التحریر ترم جدید خوب بود! پ.ن.۲. قهر کرده! شام هم نخورد! عین بچه هایی که اسباب بازی دلخواهشونو انتخاب کردن ولی نمیتونن بخرن! پ.ن.۳. کاش یه راهی براش پیدا بشه! از کی کمک بخوام؟ شک کردم... به خودم... به عقایدم... به طرز فکرم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۱/۱۲
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی