~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
ساعت حدود ۱ نصفه شب... با جیغ و فریاد بچه ها از خواب پریدم! آشپزخونه ی طبقه ی ۳ آتیش گرفته بود... نمیدونم چه جوری رسیدم پایین! بچه ها جلو ی در بلوک جمع شده بودن و جیغ میزدن! این دیگه شاهکار بود... در بلوکو رومون قفل کرده بودن! بچه ها میکوبیدن به شیشه و داد میزدن تا بلاخره یکی پیداش شد و در رو باز کرد! همونطوری ریختیم بیرون! هوا سرد بود و بکس هیچ لباس گرمی نداشتیم! بدون چادر و روسری حتی! از بغل این یکی تلپ میفتادم تو بغل یکی دیگه! :" آخی! خواب بوده! الهی..." بعدش رفتیم نمازخونه ی بلوک ۵! آتش نشانی و آمبولانس و تشکیلات بماند... خلاصه بلاخره یکی از بزرگ مسئولین دانشگاه اومدن و با مهربونی (!) تلاش کردن به بچه ها بقبولونن که خوابگاه امن و امانه! حتی گفتن خودشون شب رو میمونن!!!!!! البته سند در دست نیست! چون موبایل چند نفر که فیلم میگرفتن توقیف شد!   پ.ن.۱. وان یکاد الذین... پ.ن.۲. کلاسا خیلی خوب پیش میره! پنج شنبه کلی خوش گذشت! پ.ن.۳. مزاحم تلفنی شدن هم آدابی داره! ساعت ۳ نصفه شب که وقتش نیست! یعنی هیچ وقت وقتش نیست!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۲/۰۳
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی