خوابیدن تو چادر و هوای آزاد خیلی دوست داشتنی بود!
مخصوصا اینکه بیدار شی و نون بربری داغ و پنیر برات خربده باشن! و چای آماده باشه!دوباره راه افتادیم!مستقیم و بدون توقف طولانی تا زنجان... نهار رو تو یه مهمانسرای جهانگردی خوردیم...(طفلک جهانگردا! اصلا قابل مقایسه با هتلای لوکس خارج کشور نبود)
بعد هم رسیدیم سقز... با مردم خوب و بسیار بسیار بسیار مهمان نوازشون که دیگه این اخریا حالم داشت به هم میخورد!
"آقای قطبیان" دوستی بود که تو سقز کمکون کرد برای اسکان! جامون که معین شد -خانه ی معلم- شب با خانواده ی محترم اومدن مهمونی...
ساعت ۱۱ بود که رفتیم خیابون و با تاریکی مواجه شدیم! بعد ها فهمیدیم که مردم اونجا ساعت ۹ میبندن میرن!
اتاق خیلی داغونی بود با در و دیواری از یادگاری های پیشینیان... از شبهای امتحان یا دوران انتخابات... با شیر اب سردی که باز نمیشد...
۸۸/۰۴/۲۱