~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
خوابیدن تو چادر و هوای آزاد خیلی دوست داشتنی بود! مخصوصا اینکه بیدار شی و نون بربری داغ و پنیر برات خربده باشن! و چای آماده باشه!دوباره راه افتادیم!مستقیم و بدون توقف طولانی تا زنجان... نهار رو تو یه مهمانسرای جهانگردی خوردیم...(طفلک جهانگردا! اصلا قابل مقایسه با هتلای لوکس خارج کشور نبود) بعد هم رسیدیم سقز... با مردم خوب و بسیار بسیار بسیار مهمان نوازشون که دیگه این اخریا حالم داشت به هم میخورد!   ‍"آقای قطبیان" دوستی بود که تو سقز کمکون کرد برای اسکان! جامون که معین شد -خانه ی  معلم- شب با خانواده ی محترم اومدن مهمونی... ساعت ۱۱ بود که رفتیم خیابون و با تاریکی مواجه شدیم! بعد ها فهمیدیم که مردم اونجا ساعت ۹ میبندن میرن! اتاق خیلی داغونی بود با در و دیواری از یادگاری های پیشینیان... از شبهای امتحان یا دوران انتخابات... با شیر اب سردی که باز نمیشد...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۴/۲۱
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی