امروز نوبت خریده!
میخواستیم بریم "بانه"...
یک شهر مرزی تو کردستان که قیمت اجناس میگفتن خیلی ارزونه! البته به سود مامان... سرویس قابلمه های چدن (البته بابا بدفرم پیگیرش بود)... غذاساز کنوود (پدرمون دراومد بابا به اصل بودنش راضی شد)... ماهیتابه ی دوطرفه ی رژیمی کم روغن (خدا بخیر کنه)... یه سری شلوار و لباس مباس برای بابا و سعید و سامان...
قرار بود منم یه نوت بوک بخرم (دیگه معدل خوب جایزه میخواد)... که بنا به فتوای داده شده خریدش به شهروطن(نیشاپور خودمون) افتاد!
نهار رو مهمون "آقای حسنی" -یکی از همون مهمان نوازا- بودیم که حسابی به زحمت افتاد.پا به پامون تو بازار راه اومد... ۳ نوع غذا با مخلفات بهمون داد... دوباره باهامون اومد بازار... پسر کوچیکش -سهند- اصلا فارسی بلد نبود! خیلی بامزه بود! با زبون اشاره باهاش حرف میزدیم یا با کمک خواهرش ترجمه میکردیم!
دوباره برگشتیم به اون اتاق داغون! و شام مهمون "آقای قطبیان"...
پ.ن.۱. آقای قطبیان میگفت ما ۱۶ ساله ماهواره داریم! اقا ما فکمون افتاد!
پ.ن.۲. سوتی دادیم خفن! بنده خداها سنی هستن! مامان گفت: اومدین مشهد زیارت، یه سر به ما بزنین!
۸۸/۰۴/۲۲