دیشب عالی بود... بر مبنای اعتراضات وسیع و گسترده ی من در باب گسترش ارتباطات خانوادگی و جدا شدن از مرز عمه و عمو، با یک حرکت پیروزمندانه به همراه دختر دایی بابا به خونه ی دختر اون یکی داییش رفتیم!
خییییییییییییییییییییییییییییلی حال داد...
۳ ساعت علاف نشستیم و حرف زدیم از استقلال و پرسپولیس و نمره ی عینک چشمامون و موزیک ویدئو ی جدید افشین و رتبه ی کنکوری های آشنا و دقیقا نیم ساعت آخر که به همه ی اون ۳ ساعت ارزید...
آقای ا و ابراهیم و حسین و محسن و سعید و سامان ریختن وسط و کلی رقصیدن...
فاطمه و فاطمه هم دخترای خوبی بودند... میشه به عنوان دوست روشون حساب کرد!
پ.ن.۱. من یه داداش بزرگ میخوااااام!پ.ن.۲. "سراومد زمستون" از شاهکار بینش پژوه...
پ.ن.۳. خوشحااالیم!
۸۸/۰۵/۱۸