غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به گل گفت: سلام
و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بی رحمی آمد نزدیک
گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خزید
و گل ار مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صمیمانه به او گفت: سلام...
۸۸/۰۸/۳۰