لحظه ی دیدار نزدیک است...
باز من دیوانه ام، مستم
باز میلرزد دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نتراشی به غفلت گونه ام را تیغ...
های! نپریشی صفای زلفکم را دست
آبرویم را نریزی دل!
لحظه ی دیدار نزدیک است...
م.ا.ث
پ.ن.۰. بدون هیچ قصد و غرض...
پ.ن.۱. دنیا داره ساعت گرد میچرخه... بعد ۴ روز افتضاح و بدترین تاسوعا و عاشورایی که داشتم و تنهایی ها و تعطیلیها، دانشگاه واقعا برام جذاب و دوست داشتنی بود... حتی درس خوندن تو آکواریوم... و من هنوز عاشق دانشگاهم!
پ.ن.۲. دلم میخواد برگردم خونه! یهو هوای خونه کردم! امتحانای آزمایشگاهو بدم میرم! خسته شدم از این هوای پاک!
پ.ن۳. فرحناز کاملا خشک شده بود... فکر نمیکردم دیگه زنده بمونه. گذاشتمش پشت پنجره تا بعد بندازمش دور... چند روزه جوونه ی کوچولوی سبزش داره رشد میکنه! چه جونی داری تو دختر!
پ.ن.۴. کاش یکی که بشه به حرفش اعتماد کرد و کاملا تو حرفاش صادق باشه بهم بگه که میتونم هنوز دوست خوبی باشم؟ اصلا از اول دوست خوبی بودم؟اصلا خوبم؟
۸۸/۱۰/۰۸