روزگار غریبی ست نازنین...
دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی
دوستت دارم...
دلت را میجویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد...
و
عشق را
کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند...
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
آنکه در شبهنگام به در میکوبد
به کشتن نور آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی ست نازنین...
روزگار غریبی ست نازنین...
پ.ن.۱. احمد شاملو
پ.ن.۲. امتحان جانوری خیلی عالی بود... به خاطرش شب رو بیدار موندم...اگه اینقدر که واسه یه درس ۴ واحدی خوندم واسه کنکورم میخوندم الان مجبور نبودم ۱۴ ساعت راه بکوبم بیام مازندران! همون مشد (!) همین رشته رو قبول میشدم! کی فکرشو میکرد واسه یه امتحان آدمی مثل من بیدار بمونه؟
پ.ن.۳. ابرا واسه آدما گریه میکنن و آدما عاشق ستاره ها میشن...
پ.ن.۴. و ان یکاد الذین کفروا...
پ.ن.۵. خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت : آدم ، محبوب ترین مخلوق من ، چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه ، کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان میخواستند. دنیا خیلی برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی ...و کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفته بود ...
پ.ن.۶. گفتم شما هم ببینین! من که لذت بردم!
۸۸/۱۰/۲۷