مهربانم، ای یار،
یاد قلبت باشد؛
یک نفر هست که با تو،
به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت،
هر صبح،
گونه سبز اقاقی ها را از ته قلب و دلش می بوسد
و دعا می کند
این بار
که تو با دلی سبز و پر از آرامش،
راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید
به شب معجزه و آبی فردا برسی…
پ.ن.۱. خیلی چیزا،خیلی وقتا باید شنیده بشن... حتی اگه باعث شن حالت از هرچی آدمه بهم بخوره... باید بفهمی که کجا داری زندگی میکنی و همه چی به همون صداقتی نیست که انتظار داری...
پ.ن.۲. اوضاع تو خونه خوب پیش میره! "محمد صدرا" هم اومد... ایشالا همونطور که پاک و ساده اومده زندگی کنه! سالهای سال! خیابونا هم سرجاشونن و فقط مردم خیلی خیلی ... گاهی حرص ادمو در میارن! کسی میتونه به من یک "روبند" بده؟
پ.ن.۳. "الاغ ها از شیرها خوشبخت ترند"... راست میگه! گاهی باید نفهمی تا زندگی کنی!
پ.ن.۴. به کجا داریم میریم؟ به جایی که دیگه دوست داشتن خیلی چیزا خجالت آور باشه و رعایت خیلی چیزا تمسخر آمیز... به جایی میرسیم که برای خوندن نماز به پستوها پناه ببریم تا کسی نفهمه هنوز هم کورسوی نور تو دلامون هست!به جایی که همه چیز برعکسه... نجابت برای دخترا معنا نداره و همه فقط میخوان به هرکی خوششون میاد برسن... و دیگه هیچ دختری فرشته نیست و شاهزاده ی اصیل سوار بر اسب سفید قبول نداره! چون همه چیز تو چشمشه و همه چیز تو احساساتش!
به جایی میرسیم که صدقه گرفتن، عدالت محسوب میشه و تلاش و زحمت باعث ضرر!
دارم خسته میشم از اینکه ساکت میشینم تا زندگی آرومم بهم نخوره! که دوستام دارن از بین میرن و من فقط تاسف میخورم... کاش اونقدر شجاع بودم که ...
۸۸/۱۱/۱۴