~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
خیلی وقتا نمی فهمم که چرا ما با هم دیگه دوست می شیمنمی دونم که چرا با هم حرف می زنیمبه هم قول می دیم، عهد می بندیم،عاشق می شیمبعد به خودمون می گیم:وای دنیا الان دیگه بهترین روزهاش رو داره بهم نشون می دهبعد کم کم به هم دلبسته می شیمدیگه تنهایی ممکن نیستاین حرفی که هر روز توی آینه به خودمون می زنیموای چقدر خوشبختمنمی فهمیم که روزهاو شبامون چطوری داره می گذرهکلی آدم توی دنیا پیدا می شه و بهمون حسادت می کنهما هم کلی پز می دیمآخ که چقدر احساس غرور می کنیمدیگه زیاد به آدمهای اطرافمون توجهی نمی کنیمبعد واسه همدیگه هر کاری می کنیمبرای اینکه نشون بدیم عاشقیم به هر دری می زنیماوضاع بر وفق مرادنمی فهمم، یعنی هر چی فکر می کنم که چرا آدمها می تونن این همه عوض بشن نمی فهمممن عوض می شمتو عوض می شیخواسته هامون تغییر می کنهدیگه احساس می کنیم به درد هم نمی خوریماولش سر هر چیزی جر و بحث می کنیمبعدی اوضاع رو به هم می زنیم و چند روز قهر می کنیمیواش یواش قهرامون طولانی می شه و هیچ کس ناز هیچ کسی رو نمی کشهوای چقدر دلتنگی درد دارهدلمون برای هم تنگ می شه اما به روی خودمون نمی آریمفکر می کنیم اگه حرف بزنیم نصف دنیا کم می شهواسه هم تب می کنیم اما به هم دروغ می گیم که سرما خوردیمبی قراری می کنیم ، بهونه می گیریماما فکر می کنیم اولشه ، بعد به خودمون می گیم :نگران نباش همه چیز درست می شهبعد دیگه از دست خودمون هم خسته می شیم و به خودمون می گیم:بس کن لعنتی، چی از جونم میخوایتصمیم می گیریم از هم جدا بشیممهم نیست چقدر خاطره داشتیممهم نیست که یه روزی عاشق هم بودیممهم نیست واسه هم نفس بودیمدیگه هیچ چیزی از با هم بودنمون مهم نیستآره مهم نیست کی تصمیم می گیره که جدا بشهتو باید بسوزی و بسازیچون خودت خواستیچون جرمت عاشقی و صادقیچون گناهت متعهد بودن به عهدتهبعد مجرم می شیسزای جرمت هم اینه که فراموش کنیهمه می گن ول کن بابااون نبود خوب یکی دیگهاما هیچ کسی توی دله کسی دیگه ای نیستاینا همه جزوه هایی که به دیگری می دیمو گر نه در مورد خودمون که باشه تجدید می یاریمبعد برای اینکه به هم نشون بدیم که دیگه مهم نیست وما به شرایطمون عادت کردیماگه بر حسب اتفاق همدیگه رو دیدیم یا حرف زدیمسرد سرد می شیمانگار که هیچ وقت همدیگه رو نمی شناختیماما مگه ممکنه ....بعد شروع می کنیم به گم و گور کردن خاطراتموناما......همه چیز از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشهدلت می گیره و مدام بغض می کنی و اشک می ریزیبی تاب می شی، کم می یاریموقع با هم بودن یادت نمی یومد که کی روز می شه، کی شب می شهاما وقتی جدا می شی، حساب دقیقه های جداییتون رو هم داریهر روز می شماری 1، 2، 3، .....بعد باورت نمی شه که چند ماه شده، انگار همین دیروز بودبعد واسه بقیه می شی مادربزرگهمه رو نصیحت می کنی که صادق نباشنرو راست نباشن، همه چیزشون رو به پای کس دیگه ای نزارناز تنهایی و کوله بار غصه ای که هیچ کس درک نمی کنه ناخودآگاه می ری سراغ یکی دیگه . پ.ن.1. نمیدونم چرا این شعر رو گذاشتم! همینجوری تو کلوب چشمم خورد خوشم اومد... علاوه بر دختر عمه م دو تا از دوستای صمیمی هم عروس شدن! امیدوارم خوشبخت باشن! عید خیلی خوب و پر برکتی بود! من که لحظه ی سال تحویل پای سفره ی عقد بودم... تا آخر سال عروسیم! پ.ن.2. کلیییی مهمونی رفتیم... باغ آلبالو رو هم دیدیم... با همه اتمام حجت کردم که غیر آلبالو هیچی توش نمیکاریم! پ.ن.3. بعد 7 ماه دیدمشون و اولین چیزی که به چشمم خورد موهای خوشگلشون بود که با ظرافت تمام بسته شده بود و آرایش چهره شون و شال خوشرنگی که رو سرهاشون بود...حوصله ی جنگ نداشتم و شنیدن حرفای مامانشون که ازم میخواست باهاشون حرف بزنم... میدونستم فقط خودمو خراب میکنم...اما به چه قیمتی... پ.ن.34. من "محمد صدرا" رو میخوااااااااااااااااااااام! البته باید من فریز شم و اونم بره تو مایکروفر... 12 فروردین 2 ماهش میشه! پسردایی خوشگل نازم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۱/۰۱
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی