دیشب تا ساعت 4 بیدار بودم... بهتره بگم تا 4 صبح اصلا نخوابیدم... صبح ادامه ی عید دیدنی ها بود و بعد از ظهر هم خونه ی عمو...
تعداد مهمونیایی که مامان اینا دو نفری دعوتن زیاد شده... من و سعید و سامان و فهیمه و سهیل و بهنام کلا باید این عید رو با هم سر کنیم!
شب خوبی بود...
البته مجبور شدیم 2 ساعت کامل مسابقات کشتی کج نگاه کنیم!مسابقات جالبین!
مخصوصا "جف هاردی" (؟؟؟!!!!) که ترکیب رنگ موهاش واقعا خیره کننده بود!
بحث جالبی با بابا و دایی مهدی داشتیم... نتیجه ش راضی کننده بود واسه من... این مدت (مخصوصا دیشب جهنمی) تمام ذهنم مشغول بود... تا حالا ندیده بودم دو نفر بدون هماهنگی دقیقا مثل هم حرف بزنن!
هنوز هیچی نمیدووووونم! واقعا جالبه ها... روز بروز دارم چیزی یاد میگیرم و بازم هست مسائل پیش پا افتاده ای که جلوش کم میارم! دمت گرم خدا جوووون! چه فلسفه ای داره این دنیات!
۸۹/۰۱/۰۲