نهار خونه ی خاله زهرا بودیم و بعد رفتیم مشهد...
هم عید دیدنی و هم خرید...
رفتیم یه گالری بزرگ و دنبال لباس گشتیم و گشتیم... من که یه ربعه کارم تموم شد... دو بار کل بلوار سجاد رو گشتیم و وقتی برگشتم هنوز بقیه دنبال لباس بودن!
شام هم موندیم و به خوشی و خوبی برگشتیم!
روز جالبی بود...
پ.ن.1. از کتابخونه ی خاله دو تا کتاب از پائولو کوئیلو برداشتم... ببینم این چه مدلی مینویسه (مینوشت)
پ.ن.2. طالع کلوبم جدیدا عجیب مینویسه: آرزوهای بلند و رنگارنگی داری. از بین همه این آرزوهای خوب و دوست داشتنی یکی را
انتخاب کن که بتواند عملی شده و حرکتی تازه را در تو به وجود آورد رفته رفته به
بقیه هم خواهی رسید... (خدا بخیر کنه!)
۸۹/۰۱/۰۵