این دفعه بعد مدت ها میزبان شدیم...
و واسه مهمونای رژیمی به اندازه ی 10 نفر غذا درست کردیم...
احتمالا باید تا 2 روز دیگه خودمون همه شو بخوریم...
کاش به جای خورش و این حرفا انواع سالاد اونم بدون سس رو تدارک میدیدیم! (البته مامانم تدارک میدید... من خواب بودم!)
بعد هم که طبق معمول مهمونی های دوره ای...
خیلییییییی خوش گذشت...
فقط 2 روز دیگه هستم اینجا...
دلم واسه بیتا تنگ میشه... احتمالا وقتی برگردم دندوناش در اومده و دیگه با ولع سیب رو نمیمکه!
یا محمد صدرا صدامو تشخیص میده و لازم نیست هر دفعه که میبینمش تلاش کنم که باهام آشنا شه!
۸۹/۰۱/۱۰