~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
وقتی راه رفتن آموختی ،                                         دویدن بیاموز.                                            وقتی دویدن آموختی،پرواز را   راه رفتن بیاموز...زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشودو سرزمینهایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن بیاموز...چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر. و پرواز را یاد بگیر...نه برای اینکه از زمین جدا باشی،برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی...   پ.ن.۱. "باغ وحش شیشه ای" تئاتر جالبی بود... امروز با دوستان رفتیم و واقعا خوش گذشت... البته به قول اقای اسدی بهتره اول انواع سبک هنری رو یاد بگیرم بعد برم تئاتر...   پ.ن.۲. امتحان ویتامین ها وحشتناک پیش میره... البته بازم خدا رو شکر تو این مدت ع.ک. یاد گرفت که ۲۷ نوع باکتری تو دهان وجود داره و زرده ی تخم مرغ خام باعث ریزش مو و توهمات میشه! میگن زکات علم انتقالشه!   پ.ن.۳. یک پسری تو آکواریوم (سالن مطالعه ی علوم پایه) داشت واسه دوستش تعریف میکرد که:" واسه کلاس آیین دنبال جزوه بودم... بهم گفتن فلان دختر خوب جزوه مینویسه... رفتم از تو جمع دوستاش کشوندمش بیرون... خواستم ازش جزوه بگیرم یهو دختره برگشت گفت "ببخشین!من هنوز با مادرم مشورت نکردم!"... میتونین چهره ی پسرو تصور کنین؟! من که انفجاریدم!" تهش هم این شد که ??? دخترا اینجا کف شوهرن... من اینجوری نگاش کردم ==>  اونم گفت البته استثنا وجود داره!   پ.ن.۴. این روزا دوباره رو آوردم به رمان های فارسی معاصر... یادآور خاطرات خوبین! کتابایی که نگار واسم میورد و چقدر واسه خوندن تمام مجموعه ی "مودب پور" تلاش کردم... یاد "بامداد خمار" و "شب سراب" و "دالان بهشت"...   پ.ن.۵. دیشب دلمان بسی گرفته بود... رفتم پشت بلوک و رو چمنا دراز کشیدم... البته آسمون بابلسر ستاره نداره... و تنوع حشراتی که خیلی دوستت دارن زیاده اما بازم بوی "گرامینه" -گندم سانان- با نسیم دریا که بزنه به سرت، میتونی خانومی کنی و ازین عیب و ایرادا بگذری... شب خیلی خوبی بود! راست میگن که تاریکی شب واسه تفکر عالیه! و واسه عبادت...   پ.ن.۶. ساعت ۵:۳۰ زنگ زدم به موسسه و با گریه گفتم :"بلد نیستم!نمیتونم بزنم!اصلا ویولونمو نمیخوام... میشکونمش! "  آقای زارع پور:" ساعت چند کلاس داری؟"  من: ۷:۳۰  زارعپور: پاشو الان بیا اینجا تا رفع اشکال کنم برات...  من: خا! -یعنی بسیار خب-  ساعت ۷ رسیدم... آقای زارع پور: الان یعنی ساعت ۵:۳۰؟  من:  ببغجین! (یعنی ببخشید!)                     ز.پ: حالا کجا مشکل داری؟؟  یه خانمه: "ویولنه؟"  من:" ویولن چیه؟ بگین بلای جون! بگین سوهان روح... نمیخوام اصلا... کی میگه من باید ویولون بزنم؟ سخته! یاد نمیگیرم... نمیخوااااااااااااام..."  خلاصه آقای زارع پور و منشی شو و آقای عمران پور -استاد ویولونم- و استاد پیانو همه دست به کار شدن که کمک کنن من امید از دست رفته مو دوباره باز یابم !الان احساس میکنم بهترم!  پ.ن.۷. چقدر زیاد شد؟!  متن از عرفان نظر آهاری
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۲/۲۸
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی