میخواستم به آزیتا بگم: آخه عزیز من اون دختری که میاد واسه ت از bf هاش حرف میزنه ارزش دوستی رو نداره...
خواستم بگم که چقدر واسه اون دختر و آینده ش و این بچه بازیاشون نگرانم...
ولی خب... اوضاع یه جور دیگه پیش رفت.آزیتا میگه نمی خواد با من حرف بزنه! به خاطر همون دختر!
دلم از این میسوزه که رابطه مون اونقدر سست بود که به خاطر همچین چیزی از بین رفت!
پ.ن.1. دیشب مراسم بد نبود! مطهره رو هم بعد مدت ها دیدم!
پ.ن.2. معذرت خواهی خیلی سخته!
پ.ن.3. یه بادکنک خوشگل صورتی خرگوشی سعید برام خرید! باور اینکه دیگه دارم دانشجو میشم یه ذره سخته!
۸۷/۰۵/۱۵