خداوند بی نهایت است،به اندازه ی نیازت فرو می ایدو به اندازه ی ارزوهایت گسترده میشود.
پ.ن.۱. دارم کم کم به دوستم علاقه مند میشم... افسانه ی عشقی ۲ رو اینطوری تعریف کرد :" اگه عشقی عشق حقیقی باشه همون لحظه که فرز رو میبینی میفهمی" یه چیزی تو مایه های عشق تو اولین نگاه که خیلیا بهش اعتراف میکنن...اینکه تو نگاه اول که کسیو میبینن فکر میکنن اون همون فردیه که دنبالش بودن... دوست من حقیقتو اینجوری میگه که :" برای دلباختگی یک لحظه کافیه...اما عشق حقیقی به وقت احتیاج داره..." احساس میکنم کلیه ی دیدگاهام نسبت به چیزی که بهش میگفتم عشق داره تغییر میکنه!
پ.ن.۲. از "طلاق" متنفرم... تا الان فکر میکردم دوره ی این حرفا سراومده اما میتونم کامل درک کنم فشارهایی که به یک زن در آستانه ی طلاق و خانواده ش وارد میشه... کاش تقصیر غرور و خودخواهی بود... کاش چیزی به اسم "هوس" تو وجود مردا نبود...
پ.ن.۳. دلم فیلد رو میخواد... وآکواریوم رو... و جنگل پش ساختمون زیست رو... شیشه ایستک شکوندن با ستاره... کل کل واسه فوتبال و فلسفه و نامور... دکتر مهاجرانی...دلم تنگ شده واسه همه حتی...
پ.ن.۴. اگه بهش بگم بچه کوچولوی نانازش شبیه بزغاله ست ناراحت میشه؟ آخه واقعا شبیهشه! :(
۸۹/۰۴/۱۱