ساعت ۲ صبح (نیمه شب...)...
با غرغرا و اندرزهای والد گرامی لپتاپو خاموش میکنم ولی فکرم بد مشغوله... بالشتکا رو رو هم میذارم و تکیه میدم بهشون و سوزن رو نخ میکنم و بدون اینکه حواسم باشه کوبلن میدوزم... موبایل رو هم روشن میکنم تا رندوم برام اهنگ بذاره...
ساعت ۳...
" رفتنی میره یه روزی... کاش از اول میدونستم...کاش نمیشدم خرابت... کاش میشد! کاش میتونستم..."
سه رج از آسمون رو دوختم! آبی...آبی ... آبی...
اما فکرم یه جای دیگه ست... همیشه میگم بذار به هر چیزی وقتی برات پیش اومد فکرکن! اما این دفعه نمیشه چون تمام تصمیمات امروزم مبنای رفتار فردامه! فکر میکردم چی میتونه غیر از قیافه نظر منو نسبت به کسی عوض کنه؟ کسی که نمیشناسمش؟؟؟؟ باید چیز دیگه ای بشه دید غیر از چشم چشم دو ابرو! اما چی و چه جوری؟؟؟؟
۸۹/۰۴/۲۵