~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
موی عروسک آزاد، پر شاپرک آزادگوشواره های گیلاس؛از پشت عینک آزادلحظه تردید آزاد،آواز تبعید آزاداز چلستون و بیستون، تا تخت جمشید آزادپیرهن گلدار آزاد، خنده بسیار آزادگیس بافته چل گیس ، چون سیم گیتار آزادزنگ نقاشی آزاد، هرجور که باشی آزادبر کاغذ و بر دیوار، هر چی نوشتی آزاد       پ.ن.۱. "استخوان های خوک در دستان جذامی..." مصطفی مستور پ.ن.۲. فعالیت جدید پلیس کلوب: منتظر میمونه ببینه من چه تصویری نصب میکنم که فردا پاکش کنه! پ.ن.۳. کی تا حالا ۳ روز واسه پیدا کردن عکس تو گوگل وقت گذاشته و اخر هم اونی که میخواد پیدا نکرده؟ من! تماما "دسترسی به تارنمای فراخوانده شده..." نمیدونم چرا این روزا همه ش به فیلتر بر میخورم! پ.ن.۴. تماما امروز اعصاب تعطیل! لطفا امروز کسی سر به سرم نذاره! حداکثر تا آخر تابستون چون من هیچ مسئولیتی در قبال خطرات احتمالی رو قبول نمیکنم! دلیلشو هم میدونم! شاید بعد ها بهت گفتم!  پ.ن.۵. یه خواب عالی بدون هیچ احساس نگرانی ای و چقدر هم میچسبه! صبح نگران اینی که نمازت قضا نشده (و همیشه هم قضا میشه) یا دیر بلند شی... ظهر ها نگران اینکه زیاد نخوابی و از کارات بمونی... ولی وقتی فکرتو درگیر هیچی نکنی و به خودت امیدواری بدی که هنوز فردا وقت هست، کولر رو روشن کنی و  تو مسیر باد دراز بکشی و یک کتاب باحال هم دستت باشه... چقدر اون لحظه حال میده که دستت شل میشه و کتابت میفته از دستت و میدونی که میتونی راحت بخوابی و همه چی آرومه! پ.ن.۶. "دل من هم گاهی وقتا میگیره... تو نگا نکن فقط به خنده هام... غم و غصه هارو از رو میبرم... من نگارنده ی لبخند خدام!!!" پ.ن.۷. امروز معلم انضباط راهنمایی و رانندگی بودم! کلی بر پدر گرام به خاطر عدم رعایت حق تقدم ژکیدم! آخرش هم قرار به این شد که وقتی من پشت فرمونم هیشکی یشم نشینه چون احتمالا به خاطر رعایت مقررات ۱۰۰٪ تصادف خواهم کرد! پ.ن.۸. کسی میدونه "کلاچای" کجای شماله؟؟؟؟؟؟؟ پ.ن.۹. دلم خیلی خیلی هوای آقای دوست پرست رو کرده... :(
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۵/۰۸
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی