~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
آدمک آخر دنیاست، بخند آدمک مرگ همین جاست، بخند دست خطی که تو را عاشق کرد... شوخی کاغذی ماست؛ بخند... آدمک! خر نشوی گریه کنی!آدمک دنیا سراب است، بخند! آن خدایی که بزرگش خواندی                                    به خدا مثل تو تنهاست؛ بخند...      پ.ن.1. هر چی فکر میکنم 2 سال پیش این موقع چه احساسی داشتم اصلا یادم نمیاد! یکی به من تفهیم کنه این "کنکور" یکی از بزرگترین اتفاقای زندگیم بوده و نمیشه اینقدر راحت فراموشش کرد!!!! پ.ن.۲. امروز با هستی رفتیم بیرون! بردمش براش "کوبلن" خریدم -بحث تفننی ماجرا- ، بعد رفتیم بستنی شکلاتی خوردیم -بحث تفریحی ماجرا-، بعد هم موقع رد شدن از خیابون ۶۰ ثانیه واستادیم تا چراغ سبز شه -جنبه ی اخلاقی ماجرا- ... البته بعد دیدن یک مرد محترم که خانومشو داشت به شدت کتک میزد ... ولی از اون جالب تر مردم بودن! همه میگفتن :"دعوا " و میومدن و انگار دارن تءاتر میبینن برنامه ریزی شده منظم دوره می کردنشون و نگا کردن!در حالی که دو نفرشون میتونستن جلو مرد رو بگیرن! بعد هم مثل سپاهیان لشکر دنبالشون راه میفتن تا ببینن کجا میرن! تنها کاری که کردم این بود که هستی رو دور کنم! پ.ن.۳. جلسه ی امروز عالی بود... البته خیلی خسته کننده ست با سرعت ۱۰ حرکت کنی و به خاطر هر حرکتت راهنما بزنی و آینه نگاه کنی... یه ذره راه آزاد شد دنده دو و بعد دنده ۳ و گاز... بیچاره مربی میدونست چیزی نمیتونه بگه... دیگه عادت کردم از بس گفته "بی انصاف... خیلی خنکی... گاز رو کم کن... تندرو... چلچلی (محترمانه ش میشه دارای فن بیان فراوان)...آینه رو بپا... رفتی تو جو..." پ.ن.۴. دلم برای بابلسر تنگ شد... امروز فیلمایی که از ترم ۱ تا الان دارم رو نگاه کردم و کلی خندیدم! بابا چه موجوداتی بودیم ما و چی شدیم ! روند تکاملیمون داغون صعودی بوده! چقدر بچه گونه - وصادقانه البته-...  پ.ن.۵. ..:: appY Fr!endShiP DaY|-| ::.. پ.ن.6. دومین روز دومین هفته ی دومین ماه دومین فصل سال 1389 هم گذشت... پ.ن.7. محمد عزیز... صدای گرم و مهربونت هیچوقت از یادمون نمیره... نازنین مریمت همیشه جاودان میمونه ... و همیشه یادمون میمونه که میگفتی: "ما برای اینکه ایران مهد جاویدان شود" خون دل ها خورده ایم... روحت شاد و یادت گرامی!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۵/۱۰
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی