نه تو می مانی،
نه اندوه٬
و نه هیچ یک از مردم این آبادی!
به حباب نگران لب یک رود قسم٬
و به کوتاهی آن لحظه شادی٬ که گذشت٬
غصه هم خواهد رفت...
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند.
لحظه ها عریانند٬
به تن لحظه خود٬ جامه اندوه مپوشان
هرگز٬ هرگز
پ.ن.۱. یک اس ام اس هست که من عاشقشم... از ویکتو هوگو یا شکسپیر! دقیقا نمیدونم! اینه:" وقتی کسی رو دوست داری، هر چند وقت یک باربهش یادآوری کن، تا فراموش نکنه قلبی براش می تپه ...این یک یادآوریست"
پ.ن.۲. فردا دوباره یه افطاری بزرگ دیگه و دوباره تشکیل صف بلندبالای میزبان و خم و راست شدن و تکرار مداوم:" سلام! حال شما؟ خوش اومدین! قبول باشه"
پ.ن.۳. وقتی کسی یه کار خوبی میکنه که اصلا ازش انتظار نداشتی راحت تشویقش میکنی و بلند بهش آفرین میگی و نشون میدی خوشحالی... اما وقتی یکی کاری رو میکنه که بد میدونی و فکر نمیکردی اون این کارو بکنه هیچی نباید بگی! چون یا تو اشتباه میکنی یا دخالت تو امور خصوصی مردم هیچ ربطی به تو نداره! تو ماه رمضون یه ذره با انصافتر باش خانووووم!
پ.ن.۴. تا حالا بهرام رو دیده بودم! و زهره رو... امروز سارا باعث شد مشتری رو هم ببینم اونم با ۴ تا قمر...! مرسی سارا! رصد خوبی بوووود اما هوا خیلی سرد بود!!
پ.ن.۵. بازم پل هوایی حادثه ساز شد!... :دی! من فقط یه گوشی نوکیا ۵۲۰۰ دیدم و بعد همسایه مون رو که مسیرشو عوض کرد... (منم مثلا نفهمیدم این کارو کرده) ولی خوبه گاهی ساپورت شی اینجوری... (واضح تر نمیگم چون خوشم نمیاد!)
پ.ن.۶. میشنوی ولیِّ دم؟! همون کاری که با من کردی با دلسوز و بقیه ی دوستات بکن! هیچ وقت یک بار از خودت پرسیدی که چرا این همه واست جوش میزنن و دور و برتن؟! اگه چیزی که حدس میزنم درست باشه نمیبخشمت! کار من خطا بود اما نمیبخشم اگه مجازاتت فقط در مورد من باشه!
پ.ن.۷. شب بیداریا کمک کرد دوباره برم سراغ سلولی، یادم رفته بود چقدر P450 برام عزیز بود... یا گلیکوفورین A! آخی... به یاد خوابگاه و دانشگاه و تخت جمشید و فیلد و فشن...
پ.ن.8. منبع
۸۹/۰۶/۰۴