~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
من به تو خندیدم چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمیدانستی باغبان پدر پیر من است! من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود پاسخ عشق تورا خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک! دل من گفت برو چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تورا و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض نگاه تو، تکرار کنان میدهد آزارم! و من اندیشه کنان، غرق این پندارم که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت؟!     پ.ن.۱. امروز فهمیدم که بعضیا فقط تو نت خوبن! اگه بیان بیرون نت تمام تصورات قشنگم ازشون میره... بعضیا هم فقط شنیدن ازشون خوبه... دیدن و صحبت کردن باهاشون بازم به ضرره!... بعضیا هم هستن که فقط وقت دردسر بدرد میخورن چون همیشه یه گیربازکن دارن تو آستینشون!... بعضیا فقط واسه روزای خوووووب به درد میخورن چون اهل فان و تفریحن!... اما بعضیا هم هستن که همه جا باید باشن!جزو ضروری حیاتن... چه تو نت... چه تلفن... چه حضورشون و چه یادشون! باید یه اثری ازشون باشه! من در تمامی این موارد صدق میکنم! البته در مورد آخری مطمئن نیستم! پ.ن.۲. با یه ویروس آشتی کردم به نام "فیس بوک"... دو روزه که برگشتم اونجا و جالبه تو این یه سال ترکیده! تا دوستان دوران مهدکودکم رو اینجا پیدا کردم.. دوستایی که اسمشونو فقط تو پشت عکسای یادگاری اون دوران دیده بودم... خیلی باحال بود از این نظر... ولی طبق معمول جایی که ایرانیا توش جمع بشن... (خوب و بدش نکنینا!)  پ.ن.۳.  این عجیب نیست که یکی تعریفتو بشنوه از یکی دیگه بعد بهت اس بده که میخواد باهات دوست شه؟ اگه پسر بود میشد گذاشت به حساب بعضی چیزا اما یه دختر...؟ ریسک بزرگیه نه؟ پ.ن.۴.  آخرین جلسات تمرین... اگه مربیم به خاطر "عدم اعتماد به نفس" دوباره ردم کنه میزنم لهش میکنم! پ.ن.۵. شعر رو از یه سررسید قدیمی پیدا کردم... اول مهر ۸۷! وقتی تازه رفتم دانشگاه! خیلی چیزا توش بود... تمرینای فیزیک هالیدی ()، مصاحبه ای که با یکی از اساتیدمون داشتم و چاپ شد، لیست خریدای مشترکمون واسه خوابگاه، برنامه ی درسی، شعر و چرت و پرتای روزمره... اوووووووووووووووووَه! خیلی قدیمیه! :| پ.ن.۶. دلم نمیخواد نظراتو تاییدی کنم! :(  پ.ن.۷. عاشق این شعراییم که در جواب هم میان! یه جور مناظره! مثل همونی که بین سیمین بود و ابراهیم صهبا! منبع این آخری اینجاست!   این وسط من بودم،سیب دندان زده ای که روی خاک افتادممن که پیغمبر عشقی معصوم،بین دستان پر از دلهره ی یک عاشقو لب و دندان ِتشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودمو به خاک افتادمچون رسولی ناکام !هر دو را بغض ربود... دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت ... !
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۶/۱۰
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی