~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پایوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده ای مرا ؟       پ.ن.۱. رفتیم مرکز توانبخشی کودکان ناتوان ذهنی.... با بهره ی هوشی زیر ۲۵! انسانهایی که فقط بودن برای اکسیژن مصرف کنن... فقط بودن واسه زنده موندن... بدون چشمی که منتظرشون باشه... و فقط ترحم که از طرف مردم نثارشون میشه! من واسه ترحم نرفتم... دلم واسشون نسوخت... فکر میکردم با شادی بریم اونجا میشینیم به گریه کردن اما وقتی رسیدم اونجا فقط  بچه دیدم... یک کودک که احتیاج به لبخند داره و محبت... وقتی دستشونو (که بسته شده بود به تخت) میگرفتم و آروم پشت دستشونو نوازش میکردم، وقتی نگاهشون میچرخید رو صورتم و لبخند میزدن، شاید ترکیب نافرم دهن و دندوناشون برام متفاوت بود اما باز هم فقط یک بچه میدیدم! مثل بیتا... مثل کیمیا... مثل صدرا... خندیدم و باهاشون حرف زدم و اونام میخندیدن... همه چیز عادی بود! غیر از یه چیز... اینکه سرتو بالا میکردی و بعد از صفت "بلاصاحب" که ثبت شده بود جلو اسمشون میدیدی که متولد ۶۹ ه! همسن خودت... اون موقع بود که شاید شوخی شادی - که میگفت: "سیمین همسن توئه! خجالت بکش" یک حقیقت تلخ به حساب بیاد! دستام بوی بدنشونو میده! پ.ن.۲. برای بار سوم مامان شدم! بعد صبا و هستی، امروز مینا منو صدا زد مامان! یه دختر ۱۲ ساله که کاملا جثه و چهره ی یک بچه ی ۱ ساله رو داشت... دستاشو از پشت میله های تختش دراز کرد و بهم گفت مامان!! عروسکشو نشون داد... هیچ چیز غیرعادی به نظر نمیومد! پ.ن.۳. تا حالا شده به خاطر نفرت از یه نفر بخوای دوستای اون نفر رو هم کنار بذاری؟! تا حالا شده از یکی بدت بیاد و به خاطر اون از دوستاش و خانواده ش هم بدت بیاد؟! نمیخوام اینجوری شه! سیییب وقتی تموم میشه اسم تو شروع میشه! این یعنی بایکوت! پ.ن.۴. امروز با شادی به این نتیجه رسیدیم که برای افتتاح یک گلفروشی اصلا اصلا احتیاجی به سلیقه نیست! پ.ن.۵.  دلم یهو تنگ شد! واسه اونروز که با عاطفه رفتیم بابلرود... رو سنگای ساحل سنگی... اون بالا که کمتر کسی میره اونجا... دااااد میزدیم و میخوندیم که :" تو به من دل بستی... از چشات معلومه... من چقدر خوشبختم... همه چی آرووومه!!" دلم بابلرود میخواد... همون روز و همون لحظه رو! پ.ن.۶.  خدایا! حسین پناهی رو هرجا که هست محکم ببوسش از طرف من! شاید تنها دلیلی که باعث میشه بخوام برگردم به گذشته، شناخت زودتر افرادیه که تو این زمان نیستن! منبع شعر و سایر شعرهای حسین عزیز اینجاست! پ.ن.۷. یکی از عوامل جدید منفور متهم شدن به کار ناکرده ست... واینکه حرفات اون معنی ای رو که میخوای رو نرسونه! ... و بدتر از اون توضیح دادن چیزیه که تو ذهنت بوده و شک و تردید به اینکه آیا همه چیز دوباره مثل قبل میشه؟! پ.ن.۸. چرا اینجوری شده؟! چرا یکی یکی دارم دوستامو میذارم کنار؟! شاید بهتر باشه حرف سعیدو قبول کنم که "تو اخلاقت تجدید نظر کن"! چطوری میشه موفقیتام اینجوووری نابود شن؟! پ.ن.۹. طالع روزانه : امروز با یک دوست قدیمی برخورد می کنی یا یک موضوع مربوط به گذشته به سراغ تو می آید. به هر حال پنجره ای باز می شود که اگر هوشیار باشی می توان در آن شناخت های تازه ای را بدست آورد. حدود یه روز دیرتر برام اومد!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۶/۱۷
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی