~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
سلام ، حال همه ما خوب است ،ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .با این همه عمری اگر باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرمکه نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان !تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود .می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن استاما تو لااقل ، حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهیببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده امبی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیک خواهم گرفتدارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید ، از فراز کوچه ما می گذردباد بوی نامه های کسان من می دهدیادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟نه ری را جان !نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه ،از نو برایت می نویسمحال همه ما خوب استامـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن ! ! !                                    پ.ن.۱. شاعر: سید علی صالحی    منبع: وبلاگ سارا شعر پ.ن.۲. امروز با صبا دستای هستی رو میگرفتیم و میدویدیم تا با اسکیتش سرعت بگیره... صدرا رو بغل کرده بودم و رو هوا میچرخوندمش... و جالبه که این بار فکر نمیکردم لبخند مردم از روی تمسخر باشه... همه رو مهربون میدیدم و لبخندای پاک! شیشه عینکم تمیز شده! مرسی سهراب واسه شعرت! چشمها را باید شست...فاصله دارم تا خوش بینی کامل به جامعه ی اطرافم! ولی چرا وقتی دست هستی رو گرفته بودم و قهقهه میزدیم و میدویدیم این فکر اومد تو ذهنم؟! که کاش ... پ.ن.۳. ۵ ساال پیش تو نت با هم آشنا شدن... اتفاقات زیادی افتاد همون سال و همه چیز فراموش شد... اما دوباره پا گرفت! استخاره "بسیار خوب" اومد! به مامان میگم :" حالا که خودش انتخاب کرده بذارین مسئولیتشو داشته باشه!" چقدر نسخه پیچیدن برای مردم راحته! خوشبخت بشی عزیزم! از صمیم قلب امیدوارم! پ.ن.۴. امروز تو تلویزیون یهو دیدم یکیو که خیلی آشنا بوووود٬ نفهمیدم دارم چی کار میکنم فقط داد میزدم که مامان بیاد ببینه! آخه مامان باید اونو میدید!  البته بعدش مجبور شدم به سوالات مهمونا در مورد حساسیتم به اون خبرنگار پاسخ محکم بدم! پ.ن.۵. دوباره دکور اتاقو عوض کردم... نمیتونم یه ماه بیشتر با یه وضعیت ثابت سر کنم! روزنامه هایی که یه روووز کامل وقت گذاشتم و  دیوار اتاقمو باهاش پوشوندم؛ همه رو کندم! دوباره جای دراور و میز کامپیوتر رو عوض کردم! خب آدم باید تنوع طلب باشه! پ.ن.۶. روزشماری برای برگشت به بابلسر شروع شد! دلم یه ذره شده!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۶/۱۹
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی