~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
من کجا خوابم برد ؟ یه چیزی دستم بود! کجا از دستم رفت ؟ من می خواهم برگردم به کودکی قول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم سایه مو دنبال نکنم تلخ تلخم, مثل یک خارک سبز سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم چه غریبم روی این خوشه سرخ من می خوام برگردم به کودکی!! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! نمی شه !! کفش برگشت برامون کوچیکه پابرهنه نمی شه برگردم ؟ پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممکن نیست برای گذشتن از ناممکن , کی یو باید ببینیم؟!! رویا رو , رویا رو , رویا رو , رویا رو رویا را کجا زیارت بکنم ؟ در عالم خواب خواب به چشمام نمی آد! بشمار , تا سی بشمار ... یک و دو یک و دو سه و چهار پنج و شش هفت و هشت نه و ده ...     پ.ن.۱. منبع شعر!  دکلمه ی نظربند سبز با صدای خود حسین پناهی عزیز رو میتونین اینجا دانلود کنین! پ.ن.۲. چرا امروز اینقدر به من یادآوری شد واسه سلامتی و نعمتهایی که دارم شکرگزار باشم؟! بعد بازدید امروز صبح و دیدن دوباره ی مینا و علیرضا، تصادف وحشتناک اونم جلو چشم من ... خب بابا! قبول... یادم نبود نعمتایی که بهم دادی! نامردیه واسه یادآوریشون آدم جلو چشم من تیکه پاره کنی! پ.ن.۳. چقدر خوش گذشت امروز... دلم مینا رو میخوااااد... بازم گفت مامان!... سوسن سلام میکرد! روزه هم گرفته بود!... علیرضا به من میگفت : "آجی میخوام!" گفتم:" من که اینجا مامان شدم! تو هم روش! دایی مینا میشی؟! "  اولش جالب بود... مثل نمایشگاه ... تو سالن فیروزه همه تو فاصله ی دو متری از تختا واستاده بودن و حرفای مددیار رو گوش میدادن و با شک و تردید نگا میکردن که یکی پرسید "چه جوری با اینا باید ارتباط برقرار کرد؟" بردمش پیش سوسن! به سوسن گفتم سلام کنه! و باهاش دست دادم و حرف زدم و اونم جواب داد! خیلی راحتتر از چیزیه که فکرشو بکنی!... سالن ستاره که رفتیم نزدیکتر شدن به بچه ها! سالنی که از بین ۳۰ تا بچه فقط "علی" میفهمید!... سالن آخر هم که دیگه همه چی عادی شد واسشون، دست بدن با بچه ها! باهاشون حرف بزنن!... قهقهه ناهید هیچوقت یادم نمیره! و نیما که هنوز دستمال قرمزش دستش بود! یا علیرضا که وقتی از کنارش رفتم گریه کرد!... شد همون مهدکودکی که گفته بودم! که هیچ چیز غیر عادی نیست! خدایا مرسی واسه همه چیز! پ.ن.۴.  دلمان دانشگاه میخواهد به شدت! کاش تمام شهر پل هوایی بود و میشد همون بالا ساعت ها واستاد و میدون اصلی شهر رو دید و ماشینایی که از پایین پات رد میشن! مخصوصا اگه مثل امروز بارون بزنه با قطره های کله گنجشکی... به شادی میگم :" شمال که بارون میاد تا وقتی کامل خیس نشدی نمیفهمی... نرم و مداوم" پ.ن.۵. وای خدا! جلو دهنتو بگیری میمیری دختر؟! پ.ن.۶. عکسشو نگاه میکنم... تمام گردنش باز و موهاش کامل از زیر شااالش اومده بیرون! همه تعریفشو میکنن! میگن نجیبه و خجالتی! آروم و ساکت... میگم پس حجابش چی؟! گفت خب عیب نداره! میگم به نظر من یه دستورو عمل نکرده! پرخاش میکنه سرم و میگه "پس صمیمی شدن با پسرا و صدازدنشون و چت با اونا عیب به حساب نمیاد؟! این اگه حجابش درست نیست تا حالا تو عمرش به یه پسر هم حرف نزده!" من ترجیح دادم فکمو جمع کنم!  ما که نفهمیدیم بلاخره چی خوبه؟! کی من میشم یه دختر خووووب؟!   واسه من بی حجابی بده! عدم روابط اجتماعی داشتن بده! خشک و سرد بودن و سلام نکردن به آقای "ح" بده! ولی نیلوفر یک دختر خانوم به حساب میاد!  حیف که دیگه حرف زدن ازش تو اینجا هم آرومم نمیکنه!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۶/۲۰
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی