~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
میگن یه بار یکی افتاد تو یه چاله و پاش شکست... یک فیزیکدان گفت: احتمالا شیب زمین مناسب نبوده و با احتساب سینوس زاویه ای که سطح چاله با زمین ساخته و نیروی وزن تو ضربدر کسینوس آلفا باعث شده تو بیفتی تو چاله! یک بوم شناس گفت: وجود این چاله مشکلات و تغییرات زیادی رو به وجود میاره برای محیط زیست و اکوسیستم منطقه! یک روانشناس که رد میشد شروع به بررسی عواملی در پیشینه ی خانوادگی اون فرد کرد تا ببینه ریشه ی زمین خوردگی اون کجاست! یک پزشک آسیب های احتمالی اون فرد رو براش گفت... یک زمین شناس از عوامل به وجود اومدن اون چاله گفت... یک شاعر در مورد اون مرد و افتادنش تو چاله شعر سرود و یک داستان نویس یک تراژدی غم انگیز بر مبنای اون نوشت!. . . اما فقط یک بی سواد که ازونجا رد میشد دست مرد رو گرفت و کمکش کرد که بلند شه!   پ.ن.۱. گاهی چیزی رو ندونی خیلی خیلی بهتره! اما طبق قوانین مورفی دقیقا همون چیزی که در موردش اطلاع نداری به سرت میاد! مثل امتحان! کل جزوه رو دور کرده باشی از همون یه صفحه ای که نخوندی سوال میاد!... گاهی اینجوووریه! اما دلم راضی نمیشه به چیزیو ندونستن! پ.ن.۲. وسائلمو جمع کردم! ترم جدید داره شروع میشه! کلی خرت و پرت تلنبار شد رو هم... جزوه هایی که باید فنربندی بشن... لباس های اتو نشده... کمبود چمدون... خریدایی که مونده... و انتظار کشیدن یک ترم پرآشوب تو دانشگاه! با پیش زمینه های گند تابستونی که داشتم! پ.ن.۳. دوباره بلاگ انجمن رو راه انداختم... این ترم باید فعالیتاش جدی تر شه! رویای معدل الفی رو هم در سر میپرورانم (!) و با n نفر روش شرط بندی کردم! تافل رو هم احتمالا واسش اقدام کنم! کلاسای ویولن هم تمدید شد... این ترم حواشی باید به حداقل خودش برسه وگرنه به هیچ کاری نمیرسم! هدف کوچیکی نیست! پ.ن.4.  فقط میخوام برم! وسائلمو هم با اشتیاق جمع میکنم اما هرچی فکر میکنم میبینم "بابلسر" هم جایی نیست که دنبالشم! نیشابور که دیگه دووم نمیارم... تهران رفتن هم به خاطر سعید و سامان کنسله... کاش میشد همه چیز عوض شه بدون اینکه من بخوام از خونه برم بیرون! حتی خونه هم عوض شه! هیچی اونی نباشه که بود! پ.ن.5. یه مهمونی خانوادگی عظیم در منزل دایی جااان! چقدر خوش گذشت!  من و امید که دوتامون یه دستمون ناخون بلند داره و یه دستمون ناخوناش کوووتاه کوتاهه! (امید گیتار میزنه ... کلا واسه گرفتن سیم تو سااز زهی باید ناخونات کووتاه باشه)... آزی جوووونم که مهندسی قبولید و داره میره که دانشجو شه... صدرا و درسا و بازی با لگو های رنگی... همه چی خوووب بوود! :) پ.ن.6. بعد مدتها :و ان یکاد الذین کفروا...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۶/۲۶
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی