~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
خوش آمدید بستنی؟ گلاسه؟ یا … چایی؟و من تمام حواسم به میز بالایی … کمی سکوت و هرهر کسی به من خندیداشاره کرد به یک صندلی که- می آیی؟ زنی که پا به دلم زد درست شکل تو بود …سکوت کرد و پرسید- قهوه یا چایی؟ عجب شباهت تلخی … نه؟ … قهوه ترجیحآـ زنی که پا به دلت زد؟! عجب معمایی!… کمی گذشت و فنجان قهوه خالی شدکه گفت:- فال بگیریم مرد رویایی…. - من اعتقاد به فا …- هی پسر تو معرکه‌ای …ببین چه فال تمیزی! تو روح دریایی زنی که پا به دلت زد به فکر ساحل بودبه فکر لنگر یک کشتی مقوایی که نا خدای هوس روی عرشه‌ی شهوتسکان به دست بتازد به سوی رسوایی برای کودکیش هیچ کس ترانه نخواندبرای کودک فردا نخواند لالایی و روح یائسه‌اش …- نه!!جوان‌تر از من بود- و روح یا ئسه‌اش را کشاند هر جایی همین که محو نگاهش شدم کمی ترسید …نگاه کرد به فنجان:- پسر کجاهایی؟ بلند شد برود ـ با اجازه! دیرم شد …- نمی‌شود نروی؟- نه!- دوباره می‌آیی؟ نگاه کرد به چشمم… دوباره یک لبخندببین! کجا؟ نروحالا…سکوت… تنهایی…                                                        کاوه بهبهانی         پ.ن.0. منبع : bidel.ir پ.ن.1. ازت ممنونم خداجون! که اینقدر زود حرفمو گوش دادی... هرچند اتفاقی که افتاد زیاد باب میلم نبود و قانون جذب رو نقض کرد؛ اما وقتی فکرشو میکنم که قرار بود چی بشه و به بن بست رسید واقعا خوشحال میشم! اشکای دیشب رو هم نادیده بگیر... احمقانه ترین دلیل بود برای گریه کردن! ... دوستت دارم چون بازم به موقع همه چیو سر جاش گذاشتی... و طبق معمول فردای دیشب هم یه روز معمولی بود و هیچ چیز عوض نشده بود و دنیا هم به آخر نرسیده بود... پ.ن.2. فشار درسی داره میره بالا... دویدنام تو دانشکده شروع شد و اینبار هدفدار و نه به خاطر انجمن و جشنواره و هر چرند دیگه ای... حس سال بالایی بودن و مالکیت دانشگاه رو داشتن... اینکه بزرگتر از بچه های دور و برتی (ورتی؟؟) و میتونی با مریم و عطی بستنی بخوری و سرخوش بخندی بدون اینکه کسی بگه :" بچه ن هنوز!"...  و دانشگاهی که رفرش شده بدون چهره های آشنا ...  و ذوق کردن از دیدن بچه های فارغ التحصیل که میان دنبال کاراشون و یاااد ایام! پ.ن.3. ماری پیداش شد... بعد مدت ها و چقدر وقت خوبی اومد... وقتی که دوتامون احتیاج داشتیم به صحبت J و چطور یهو احساس کردم که واقعا باید بهش بگم که دوستش دارم! یهویی شد... :"> کاش سوگی هم بود... و فریده هم و ناازی... و مخصوصا سارا که خیلی دلم میخواد باهاش حرف بزنم اما... پ.ن.4. بچه های 88 تقاضای یک جلسه کردن که تو اون ، همه با هم 7 نفر رو انتخاب کنیم و انتخابات انجمن امسال فرمالیته برگزار شه! :-"  چه شود! پ.ن.5. هوا افتضاح گرمه و دم داره! بهترین تفریح آخر هفته ها اینه که ساعت 5 بعد از ظهر راه بیفتی و از سر پل اول پیاده کنار رودخونه قدم بزنی... البته ترجیحا باید هندرفری تو گوشت باشه و یه آهنگ مثل "خاطره ها" 25 باند یا "نباشی" یگانه  یا "تماس کاریش نکن" هیچکس  رو تا آخرین درجه ی ولوم بذاری که سرت دنگ دنگ کنه و فقط با چشم بسته رااه بری... بعد جلو خروس پارک شورا، رو اون نیمکت آبیه که کنار آبفشانه ؛ رو به دریا بشینی و غروب رو ببینی و  و خاتمه با آیس پک شکلات متوسط... بیشتر ازین نمیشه بعدازظهرا رو به فان گذروند! اونم وقتی تمام دوستای نزدیکت از هم پاشیدن و هر کدوم... تمام فیلم ها رو هم دیدیم به همراه تمام مراسم های این دو سال رو... از گلدن گلاب گرفته تا استپ آپ 1... از پنجشنبه و جمعه ها خوشم نمیاد! پ.ن. 6. این چند روز اشتباهات بزرگ زندگیم زیاد اومدن جلو چشمم! و افرادی که به خاطر من ... و عذاب وجدانی که رو دووشم بود... و پریدن به بابا به خاطر تماس های مداومش (دو روزی یه بار!)... و رفتن تا مرز تنفر... تنفر از موجودی که هستم یا بهش تبدیل شدم!  کسی که شاید مقبول باشه ... شاید کسی تاییدش کنه...اما خودم دوستش ندارم و باعث میشه فکر کنم تمام حرفایی که در موردم میزنن دروغ محض باشه! و صداقت و محبت کسیو قبول نکنم... و چقدر اینروزا ساعت جفت میبینم... " یه چیزی فرق کرده!" این جمله ایه که این روزها بارها و بارها گفتم! و باز هم یه هرزنوشت دیگه! پ.ن. 7. کسی واسه تقویت حافظه دارو و درمان سراغ نداره؟! اینروزا همه چیو سریع فراموش میکنم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۷/۱۱
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی