خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاریشوق پرواز مجازی، بالهای استعاریلحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردنخاطرات بایگانی، زندگی های اداریآفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایینسقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاریبا نگاهی سرشکسته، چشمهای پینه بستهخسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاریصندلی های خمیده، میزهای صف کشیدهخنده های لب پریده، گریه های اختیاریعصر جدول های خالی، پارکهای این حوالیپرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری:رونوشت روزها را، روی هم سنجاق کردمشنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراریعاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوهاخاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باریروی میز خالی من، صفحۀ باز خوادثدر ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاریاز قیصر امین پور
پ.ن.1. کامنتهای ماه ها و سالها پیش رو میخوندم... روند دوستیامون و تقویتشون و اینکه چطور صمیمی شدیم و دوست شدیم!... بعضیا هم که اوایل سال 88 کامنت میذاشتن و الان وبلاگشون بسته س!... کسایی که بودن و میومدن و الان هیچ اثری ازشون نیست و شاید باشن!کامنتایی که هرکدوم شاید یک یا دو خط باشن اما یک روز کامل رو تداعی میکنن!
نفرین خرداد 88 و من واقعا نمیخواستم اینطوری شه...
یا "love is afraid of losing you" ...
یا " من فکر میکنم تو هم قد متوسطه ... لاغر نیستی ولی چاقم نیستی متوسط و خوب!...موهاتم کمی فر داره شاید!خیلی خیلی هم مهربون و علاقه مند به دوستات و خانوادتی!خیلی هم بااحساسی!در برابر مشکلاتم کم نمیاری! باهوشی و میخوای مستقل باشی و خودت برا خودت تصمیم بگیری ..." ...
اینکه آخرش بود: " تو هم پات به اینجا میرسه /شکایتت شروع میشه ایشالله یه شوهر همونوری گیرت بیاد" هنوزم نفهمیدم کدوم وری؟!
این یکی فقط :اُ شاملش بود :" سلام آلبالوی ترشو قرمز جیگری من. چه وبلاگ نازی داری. من لینکت کردم !به وبم بیا "
۸۹/۰۷/۲۵