~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برایت سیب‌آوردم نگاهش کردی و گفتی / که نقطه ضعف خود را کاش با شیطان نمی‌گفتیم

~:* بگو سیب... *:~

برای من ماجرای مردی را نقل کردند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب‌ها بر کف اتاق می‌خوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شده باشد،...
چه کسی...؟!
چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟؟

آلبر کامو _ سقوط
------
قلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
مطالب پیشین
مرا به خاک سپردند و آمدند و گذشت تکان نخورد درین بیکرانه، آب از آب                                                          ستاره می تابید                                                        بنفشه میخندید                                                      زمین به گرد سر آفتاب می گردید. همان طلوع و غروب و همان خزان و بهار همان هیاهو جاری به کوچه و بازار همان تکاپو همان گیر و دار، آن تکرار همان زمانه               که هرگز نخواست شاد مرا! نه مهر گفت و نه ماه نه شب ؛ نه روز                              که این رهگذر چه بود و چه شد؟ نه هیچ دوست،                             که این همسفر چه گفت و چه خواست ندید، یک تن از این همرهان و همسفران که این گسسته،                          غباری به چنگ باد هواست!   تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی! همین تویی تو، که –شاید-                               دو قطره ،پنهانی - شبی که با تو درافتد غم پشیمانی- سرشک تلخی در مرگ من می افشانی! تویی!           همین تو،                      که می آوری به یاد مرا!     پ.ن.1. فریدون مشیری پ.ن.2. دو آخر هفته ی متفاوت! هفته ی پیش همین موقعا بود که... توضیح خاصی براش ندارم که بگم چی بود... میدونم چرا شروع شد اما مدت دار بودنش هیچ توجیهی نداشت... 4 روز داغون و اتفاقایی که افتاد و از اون بدترش کرد و اینکه آدم اینهمه کسی دور و برش باشه و بازم احساس تنهایی کنه و با وجود اینکه تنهاست اما جایی نداره که بخواد خودش باشه و خودش... اصلا همه چیز قاطیه!... ولی از یکشنبه همه چیز دوباره راه افتاد چون واقعا داشتم روزای قشنگیو رو خراب میکردم! کافی بود یه ذره با حواس جمعی خوشحال و سرخوش باشی... پ.ن.3. کم پیش میاد که بخوام تعطیلات اخر هفته طولانی شه... کارها خیلی زیاد شده... پروژه، زبان، گونوکوک ها، ویروس ها و بیوفیزیک... و این آخری ها احساس میکنم واقعا ژنتیک رو دوست دارم! و آقای علیپور رو! :"> پ.ن.4. گفتن:" شکست یعنی تو یه آدم احمق بودی!" گفتم:" نه! شکست یعنی من به اندازه ی کافی جرات و جسارت داشتم" پ.ن.5. اس ام اس های دسته جمعی رو اینروزا زیاد میفرستم... قبلا خوشم نمیومد اما جوابایی که از دوستام میاد واقعا تشویقم میکنه که بعدیشو هم بفرستم...جالبترینش این بود که "یک دروغ در موردم بگو"... و چقدر خندیدم! شاید مسخره باشه اما واقعا به آدم امیدواری میده که هنوز ارزش هایی داری که مهم باشه که مثلا بخوان ازت بدزدنش... پ.ن.6. دلم یه دل سیر استراحت میخواد... از بیرون صدای "کروات" آرمین میاد... یاد پارسال بخیر که فقط میپریدیم و بازیگوشی میکردیم! یه "نوترون" شدم به تمام معنا!  پ.ن.7. کیک رو سفارش دادم! با گل های قرمز آلبالویی! هوووووورا دهه ی سوم زندگی! پ.ن.8. انتخابات انجمن انجام شد... و تمامشو تقدیم کردیم  به 88 یها! به قول یکیشون:" این میز و صندلی به هیشکی وفا نکرده!" اما تقدیم کلید خیلی سخت بود! :پی پ.ن.9. کاش اینقدر سر به سر بچه های ورودی نذاریم! :)))))))))))) :))))) زوده واسشون!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۸/۱۳
خانوم سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی